آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

هر تولدی را مرگی ست!
و فاصله ی تولد تا مرگ، فرصتی ست برای اندیشیدن و به کار بستن!
باشد که رستگار شویم!

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

قصه ی منظوم: خرگوشه فکر نمی کرد

یکی بود ، یکی نبود

توی یک جنگل دور

پشت دریای بلور

اونجایی که هر جوره حیوونی بود - مهربون ، نامهربون -

گرم زندگی بودند ، دو تا خرگوش جوون!

اون ورا میدونی بود ؛ خرگوشا می خوندن و جست می زدن...

حیونای دیگه هم دست می زدن!

خرگوشا جوون بودن

خرگوشا محبوب این و اون بودن!

می کشیدن همه هورا براشون

گل می چیدن سرِ راها براشون!

*

تا یه شب که از بیرون

بر می گشتن خونه شون

یه شیر خیلی قوی ، می ذاره دنبالشون!

یکی شون را می گیره

یکی شونم در میره!

شیره گفت: حال که سیرم ؛ تو رو می برم که فردا بخورم!

*

خرگوش دیگه که این رو دیده بود

حسابی ترسیده بود!

اما با خودش می گفت: همه ی حیوونا ما را دوس دارن

تنهامون نمی ذارن!

میان و دوستمو آزاد می کنن

می زنن شیره رو پر باد می کنن!

*

صبح زود اومد درِ خونه ی میش

گفت: خانم میشه! به پیش

که رفیق خوبتان اسیر شده

که رفیقتان اسیر شیر شده!

میشه تا اسم آقا شیرو شنید

دیگه هیچ کسی خانم میشو ندید!

*

بعد از اون ، پیش آقا سنجابه رفت

گفت: که آماده بشه برای یه حمله ی سخت!

به او گفت جغد زرنگ:

خوب برو خودت بجنگ!

*

خرگوشه یکسره تاخت

به تموم حیوونا رو انداخت!

خره گفت: بال نداریم ، یال نداریم ، یاری به دنبال نداریم!

گاوه گفت: برو بابا! حال نداریم!!

یکی هم به خرگوشه می خندید ، که مگه میشه باشیرا جنگید؟!

*

در آخر ، دیدن لاکی پیره رفت

لاکی گفت: نه جون من! نمیشه دستِ خالی به جنگ آقا شیره رفت!

توی راه گوزنی دید ، با شاخ پر پیچ و خم

گفت: برو از سرِ راه ، وگرنه شاخت می زنم!!

*

خرگوشه با دل خون

گفت: میرم از پیشتون!

رفت و می گفت: همه ما را میشناسن

همه جا دو خرگوشا رو میشناسن!!

من میرم پیش پلنگ

اون برام میره به جنگ!

*

پشت بوته ها پلنگه می شنفت

پس اومد نزدیک و گفت:

مگه بنده مرده ام ، که بیاد شیره شما رو بخوره!

که بیاد دو خرگوشا رو بخوره!!!

حیوونا قدر تو رو نمی دونن ، اما من خوب می دونم!

خرگوشه آهی کشید

گفت چقدر مهربونید!

بیچاره همین که برگشت که بره

مثل چی پلنگه رویش می پره

که می خوای کجا بری؟!

که حالا چرا بری؟!

دو روزه که من غذا نخورده ام

غذایی مثل شما نخورده ام!

*

خلاصه اون دو تا خرگوش قشنگ

یکی شام شیر شد و یکی پلنگ!

*

اما بچه ی زرنگ

می دونه روزی اگه دچار بشه

خود او باید که دست به کار بشه!

خدا عقل و هوش داده

خدا چشم و گوش داده!

باید از فکر خودش کمک بخواد

تا پشیمونی سراغ اون نیاد!!

  • محمد * شـــــــــورگشتی *

آبی

الف ب

خرگوش بی فکر

شورگشتی

قصه ی منظوم

کودکانه

نظرات  (۲)

متاسفانه مضمون و حاصل این شعر منفیست و برای بچه ها یاس و نومیدی از پشتیبانی اطرافیان را بدنبال خواهد داشت .
در صورتیکه میبایست فرهنگ کمک رسانی و پیگیری مشکلات همنوعا  رو در بچه ها تقویت کنیم .
با تشکر از سایت خوب شما
پاسخ:
باید تعادله رو حفظ کرد دیگه
الان اکثرا بچه هامون متکی به پدر ومادرند و لوس و ننر
مخاطب من اینحور بچه هان
حرف شماهم در جای خودش حرف کاملا بجاو درستیست

خیلی خوشحالم که وبلاگتون رو پیدا کردم. پسر ۶ ساله ام از شنیدن قصه های منظوم واقعا لذت میبره و آروم میخوابه. خداحفظتون کنه

پاسخ:
بسیار خرسند شدم از نظر لطفتون
خدا پسرتون رو براتون حفظ کنه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی