به دنیا ، گل برای مردن آمد
دل من هم برای شیون آمد!
فلک در روز شادی فکر من نه
شبان غصه یادش از من آمد!
اگر امروز طی شد ، امشبم هست!
اگر امشب نشد ، فردا شبم هست!
اگر فردا و فردا شب نشد ، باز
به درگاه الهی مطلبم هست!!
زدم عشق تو را ، بر سنگ سینه!
نفس در جنگ شد - در جنگ سینه!
غم عشق تو دریا بود و دریا -
نمی گنجد به تُنگ تَنگ سینه!!
تو را دیدم به دورت تاب خوردم!
نشستم - تشنه بودم - آب خوردم
چه شیرین بود آب چشمه ساران
پس از زهری که از مرداب خوردم!
تو را دیدم سوار بال قوها
که می رفتی به شهر آرزوها
خودت را یافتی آنجا نشسته
« رها » در انتهای جست و جوها!
بیا اینجا که از دنیا برون است
به صحرایی که گل ها واژگون است1
مگر بینم نصیب من قشنگی
مگر بینم نصیب تو جنون است!!
1. دشت لاله های واژگون - خوانسار
بنفش و آبی و زرد و سفیدم
به رنگارنگی ات اما ندیده م!
تو باغی سبز ، و من پروانه ای شاد
که از این گل به آن گل می پریدم!!
تو را هر قدر می کردم نظاره
دلم می گفت با چشمم : دوباره!
زمین گیرت شدم ، اما دلم را
دلم را با تو بردم تا ستاره!!
به گلپوشی که بر تن کرده باشی
بدین شمعی که روشن کرده باشی
عبـــورت اتفـــاقی بر من افتاد!
تو حاشا یادی از من کرده باشی!
به قدر مردم اینجا بی وفا بود!
حساب یارم از مردم جدا بود!!
گل و خورشید و مهتاب و فرشته
عزیزم مظهر لطف خدا بود!