شدم دور از تو و ... - تحریکم ای دوست!
شدم دور و شدی نزدیکم ای دوست!
به تاریکی نشستم ، تا چو مهتاب
بتابی بر شب تاریکم ای دوست!
پس از عمری جدایی یارم! ای یار!
تو را بر کاغذی دیدم به دیوار!
نوشته بود : عصر پنج شنبه
مزارت ، وعده ی دیرین دیدار!
خلایق آنچنان رودی ... روان تر
یکی از آن یکی شیرین زبان تر
به جای لطف و لطف و لطف مردم
تو بودی کاش قدری مهربان تر!!
نشستم بی تو از شب تا سحرگاه
شکستم در گلویم گریه و آه
تو دور و ماه دور ، آیا چه می شد
تو را از دور می دیدم چنان ماه؟!
گمان می بردم از مردم جدایی!
فرشته ای به شکل و رنگ مایی!
تــو هم مثل تمـام مردم شهــر
تهی از عشق و پر از ادعایی!!
به دستش - اینهمه دستش - بر آورد
به پایـش ، سایه های دل بـر آورد!
تـو نتـوانی چـرا؟! مثل تـو از گِــل
« درخت » از خاک تیره سر برآورد!!
نه آن عاقل ، نه این مستم ببینید!
نه آن بالا ، نه این پستم ببینید!
نه شیطانم ، نه از جنس ملائک!
مرا آن گونه که هستم ، ببینید!
بهار آمد ، پرستویم کجایی؟!
کجا و با که سرگرم وفایی؟!
دروغ سیزده : من بی خیالت!
دروغ سیزده : تو فکر مایی!
چنان آدم شدم از بــــوی تو مســت
تو را حلـــوای حوا بــود در دســت!
زمین چه؟! با تو دوزخ هم بیایم!!
تو هر جا باشی ، آن جایم بهشت است!
درختم من ؛ خوشی ها برگ هایم
بهاری تو ، که می بخشی صفایم
تو می آیی خوشی ها بر تنم سبز!
تو می کوچی و می ریزد به پایم!