با ذوق به این و آن نشانت دادم
در سینه ی سنگ خلق، جانت دادم!
یک عمر کشیدم انتظار ، آمدی و
با دست خودم به دیگرانت دادم!
گفتی که : نهان نباشی و پیــدایی
گفتی که : دلــم فغان کنــد می آیی
سهم من از این جهان فقط یک لحظه ست
تو سهم مرا به مرگ می بخشایی!!
با چشم فریب مردمان را دیدم
رفتار عجیب مردمان را دیدم!
آن قدر ولی به دهر ماندم زنده
تا مرگ غریب مردمان را دیدم!!
یه دختر خیلی قشنگ مثل گلا خوش آب و رنگ
اما دلش هی می گیره مانند یک غنچه ی تنگ!
اسم قشنگش میدونین؟ اسم قشنگش سپیده
سپیده خانم از کسی - چیزی شنیده؟ یا دیده؟!
خیلی شبا ، نیمه شبا طفلکی از خواب می پره
داد می زنه : کمک کنین منو هیولا می بره!
هر کسی رو که می بینه فکر می کنه گرگ و شیره
- خودش یه بچه آهویی - که می خواد اونو بگیره!
بچه که بود، ترسو نبود حالا چرا اینجوریه؟
حالا دیگه چش نخوره برای خود خانمیه!
*
سپیده ، اون قدیمی ها ...
« رونالدو ی 27 ساله ... تو اوج فوتبالش ...
یه پاس برا شماره ی ده ...
او پشتش به دروازه ست ، اما می چرخه ...
چه حرکتی! یک نفر ... دو نفر ... سه نفر را به راحتی دریبل می زنه!
توپو با مهارت تمام از بالای سر دروازبان بارسا به تور می چسبونه!
گل ... گل ... گل ...! از بازیکن ایرانی رئال مادرید! »
از فرط خوشحالی از خواب می پره ...
امروز حسابی شارژه!
تصمیم جدی داره ، جامو بدون هیچ باختی به خونه بیاره!!
*
کلید رایانه رو که می زنه!!
صدای مامانش بلند میشه:
« پسر! خجالت بکش!
37 سالت شده ، هنو نمی خوای دنبال یه کاری بری؟!! »
نشستم بی تو از شب تا سحرگاه
شکستم در گلویم گریه و آه
تو دور و ماه دور ، آیا چه می شد
تو را از دور می دیدم چنان ماه؟!
گمان می بردم از مردم جدایی!
فرشته ای به شکل و رنگ مایی!
تــو هم مثل تمـام مردم شهــر
تهی از عشق و پر از ادعایی!!
به دستش - اینهمه دستش - بر آورد
به پایـش ، سایه های دل بـر آورد!
تـو نتـوانی چـرا؟! مثل تـو از گِــل
« درخت » از خاک تیره سر برآورد!!
نه آن عاقل ، نه این مستم ببینید!
نه آن بالا ، نه این پستم ببینید!
نه شیطانم ، نه از جنس ملائک!
مرا آن گونه که هستم ، ببینید!
بهار آمد ، پرستویم کجایی؟!
کجا و با که سرگرم وفایی؟!
دروغ سیزده : من بی خیالت!
دروغ سیزده : تو فکر مایی!