سپیده خانم از همه چیز می ترسید!
- شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۳، ۰۹:۳۲ ب.ظ
یه دختر خیلی قشنگ مثل گلا خوش آب و رنگ
اما دلش هی می گیره مانند یک غنچه ی تنگ!
اسم قشنگش میدونین؟ اسم قشنگش سپیده
سپیده خانم از کسی - چیزی شنیده؟ یا دیده؟!
خیلی شبا ، نیمه شبا طفلکی از خواب می پره
داد می زنه : کمک کنین منو هیولا می بره!
هر کسی رو که می بینه فکر می کنه گرگ و شیره
- خودش یه بچه آهویی - که می خواد اونو بگیره!
بچه که بود، ترسو نبود حالا چرا اینجوریه؟
حالا دیگه چش نخوره برای خود خانمیه!
*
سپیده ، اون قدیمی ها وقتی که شیطونی می کرد
باباش اونو تو انباری می برد و زندونی می کرد!
مامان می گفت که بد باشی دزد بلا می بردت
دست نزنی به این و اون گربه میاد می خوردت!
مادر بزرگ قصه می گفت قصه ی یک لولوی بد
که زنده زنده می خوره هر بچه کوچولوی بد
*
اما خودش یادش میاد بابا می رفت تو انباری
می گفت که ترسی نداره این چند تا میز و بخاری!
مادر بزرگش همیشه - وقتی می گفت : لولو کجاس؟ -
می گفت نترسی دخترم! لولو فقط تو قصه هاس!
یادش میاد بچگی هاش دنبال سوسکا می گذاشت!
گربه یه اسباب بازی بود! از هیچ چیزی ترسی نداشت
*
حالا دیگه فهمیده بود خیلی از اون ها دروغه
سوسکه که کاری نداره دیو و هیولا دروغه
گربه که اونو می بینه مثل یه موشی در میره!
گربه با این شجاعتش می خواد که اونو بگیره؟!
*
یه روز به مامانش میگه: مامان جون مهربونم!
من دیگه خانم شده ام از الکی نترسونم!
دیگه منو نترسونین مثل یه نی نی کوچولو
برای این که خوب باشم از گربه و دزد و لولو!
حالا دیگه نه سالمه من همه چیزو می دونم
بایستی کار خوب کنم مثل شما تا می تونم!
خوب می دونم که دنیامون برای خود خدا داره
باید که با ادب باشم کارای بد گنا داره!
خدا که ما را آفرید این همه نعمت به ما داد
باید که کاری نکنیم کار ی که او بدش بیاد!
*
دخترک قصه ی ما دوباره شاد و خندونه
ایشالّا تا آخر عمر این جور ی خندون بمونه
به باغ سبز سجاده چه خوب و باصفا شده
یه چادرِ ناز سفید مثل فرشته ها شده!