بس نبود آن همه تاوان گناه
که روی باز همان باطل راه؟!
چه همه زود فراموشت شد
قصه ی آن همه رنج جانکاه!
تو نبودی که زدی خانه ی او
در شب جمعه به اشک و با آه؟
« که نما دور بلا را ز سرم
که ببخشای مرا عمر تباه
به تو سوگند که گر این بکنی
نروم هیچ دگر ز ین درگاه »
خوب دیدی که خداوند چه کرد
خوب دیدی کرم شاهنشاه
ولی ای وای! نمودی پاره
ریسمانی که گرفتی در چاه
تا مواجه به گناهی گشتی
بردی از یاد ، تعهد ناگاه
باز برگرد ... و العفو العفو
باز برگرد ... و الله الله