جوانی ام نرفته، جز ... در آرزوی باطلی
خدا! چه داده ای مرا؟! ... دلِ مگوی باطلی
کسی ز خویش گم شده، به کوچه های جهل و من
به جست و جو فتاده ام ... به جست و جوی باطلی
برو برو، بــــــــــرو هوس! خدای وادی عبث!
چه خوانده ای به گوش من، به جز گلوی باطلی؟!
چقدر با خودِ خودم به گفت و گو نشسته ام
که ای بشر! بشر بشو؛ چه گفت و گوی باطلی!
خوشا زمین گذاشتن، سر پر از غرور را
نه قیل و قال بیخودی، نه های و هوی باطلی
نماز خوانده ام؟ بلی - قبولی اش ... خدا کند -
نماز خوانده ام ولی، وضو وضوی باطلی!
به سوی باده رفتنم، در این زمانه حتمی و
فقط ببخش، می روم اگر به سوی باطلی!
دقیقه ها غنیمت است ... شعر بایدم نوشت
و تشنه ای که می کشد، به سر سبوی باطلی!
از چهار جهت، غروب را فتح کنم!
تا ... سردی سنگ و چوب را فتح کنم!
تو ، آب نه و هوا نه و ... نافذتر !!
با تو ، همه ی قلوب را فتح کنم!!
در روز ... میان راه ها خورشیدی!
شب ... ماه و ستاره های پر امّیدی!
تو گرمی رحمت خدایی، که به ما
همراه تمام لحظه ها باریدی!!
میان کوچه باغم می دوی تــــــــــــو
مرا دیده - پشیمان می شوی تــــــــــــــو
برای خاطر من آمدی؟! نــــــــــــــــــــه!
برای خاطر من می روی تــــــــــــو !!
دل رفــــــت سراســــــیمه به راهـــــــی دیـــــــــگر
من هـــــم پــــــی او و ... اشـــــتباهــــــی دیــــــگر!
- یـــــک کــــوه! - جرائمــــم نمـــی بخـــــشد دوســت
ایــــن نیــــز، خـــودش هسـت گنــــاهــــی دیـــــــــگر!
روی گل تو ... سپیده باید گفتن!
یک باغ خزان ندیده باید گفتن!
پیش تو رباعی و دوبیتی کوتاه
در وصف شما قصیده باید گفتن!
به عالم گرد غم پاشیده دیدم
بساط مهر را برچیده دیدم
شده کارم همه لعن گِل و گُل
چو مرغی در قفس خشکیده دیدم!
با آن که ندیدم نفسی خیر از عشق
هر جا بروم - میکده و دیر - از عشق
گفتم نزنم حرف، دگر با توی سنگ
اما نزدم حرفِ دگر، غیر از عشق!
خرما را تو دهانش گذاشت!
اولین باری بود که از طرف مرحوم،
دهانش شیرین می شد!!!!!!!