نشستم بی تو از شب تا سحرگاه
شکستم در گلویم گریه و آه
تو دور و ماه دور ، آیا چه می شد
تو را از دور می دیدم چنان ماه؟!
خوش آن زمانه ای که نگردی، نگاه من!
تا چند ناظر غم و دردی؟! نگــــاه من!
شب ... آشنا زنِ بی سر پناه و تـــو
فکری به حال ماه نکردی! نگاه من!