جوانی ام نرفته، جز ... در آرزوی باطلی
خدا! چه داده ای مرا؟! ... دلِ مگوی باطلی
کسی ز خویش گم شده، به کوچه های جهل و من
به جست و جو فتاده ام ... به جست و جوی باطلی
برو برو، بــــــــــرو هوس! خدای وادی عبث!
چه خوانده ای به گوش من، به جز گلوی باطلی؟!
چقدر با خودِ خودم به گفت و گو نشسته ام
که ای بشر! بشر بشو؛ چه گفت و گوی باطلی!
خوشا زمین گذاشتن، سر پر از غرور را
نه قیل و قال بیخودی، نه های و هوی باطلی
نماز خوانده ام؟ بلی - قبولی اش ... خدا کند -
نماز خوانده ام ولی، وضو وضوی باطلی!
به سوی باده رفتنم، در این زمانه حتمی و
فقط ببخش، می روم اگر به سوی باطلی!
دقیقه ها غنیمت است ... شعر بایدم نوشت
و تشنه ای که می کشد، به سر سبوی باطلی!