سرو است ، ولی پای شما خاری پست!
کوه است ، ولی پای شما کاهی هست!
من از تو به گوش سرو گفتم ، برخاست!
من از تو به گوش کوه گفتم ، بنشست!
گفتی: «من و یک یار دگر» ، رنجیدم
گفتی که: «کس و کار دگر» ، رنجیدم
تو رنج مرا دادی و رنجیدی ؛ من -
از رنجــش تــو بار دگـــر رنجیــدم
از حجم زیاد عشقمان کم کردیم
آن گاه به مابقیش محکم کردیم
دیدیم نمی شود که عالم را گشت
یک دوست گرفته کیف عالم کردیم!!
دوری نه ؛ تو را قفل بغل خواهد کشت!
زنبور نه و شهد عسل خواهد کشت!
این زندگی - این لذت بیمار - تو را
یک روز ، جلوتر از اجل خواهد کشت!
تندیس بزرگی از غم و دردم من!
چون مردی اسیر دست نامردم من!
تا بر دل مــردم ننشیـــند گــردم
همصحبت هیچ کس نمی گردم من!!
به آغوشم بکش ، بخت تو باشم
در آغوشم درآ ، تخت تو باشم
تو عریان شو ، که من با پوشش خود
بپوشانم تو را ، رخت تو باشم!!
شدم ماهی ... ولی دریا نفهمید!
شدم پروانه و ... صحرا نفهمید!
هنوزم یار می خواند به عشقم
دلم معنای عشقش را نفهمید!!
من از معشوق و عاشق ، شِکوه دارم
چنان سابق ، ز لاحق شکوه دارم!
اگر روزی ببینم من تو را ، عشق!
به تعداد خلایق ، شکوه دارم!
بیا از عشق ، گیرا باش امشب
پیامــم را پذیــرا باش امشب
اگر پروانه ، بی پروای مطلق
اگر شمعی نمیرا باش امشب!
کسی گرد وجود من نگردید!
شریک دیر و زود من ، نگردید!
اگر می سوزم و شمعم، چه جور است
که یک پروانه دود من نگردید؟!