تو پشت پیمبری ،خمیدند تو را!
تو شیر خدایی و دریدند تو را!
با آن همه توصیه - پس از پیغمبر -
شاید تو خدایی ، که ندیدند تو را!!
فریاد و فغان به خانه باید باشد
« آمد - شد » بی نشانه باید باشد
اکنون تو امیری ، ز چه دفنت مولا!
چون فاطمه مخفیانه باید باشد؟!
هر شب به دعا ، نای علی می لرزید
از ترس ، سراپای علی می لرزید!
اما چو به رزمگاه می رفت ، زمین
در زیر قدم های علی می لرزید!
این بوی خیانت است ، رد می گیریم
قد کرده علم را به لحــد می گیریم!
نه ، نیست درِ خیبــر! اگر هم باشد
از بـازوی مرتضــی مــدد می گیریم!
چشمان کسی به پاکی چشمت نیست!
کس نیست که او هلاکی چشمت نیست!
با این همه ، کار چشم هایت گریه ست!
ای پاک! کسی به خاکی چشمت نیست!!
کی از دل ما غم ببرد؟! شاید عشق
پس باید اگر که هست ، می باید عشق
کو عشق؟! به جان تو همین نزدیکی ست!
می آیــم و می آیــی و می آیــد عشق
من نشسته ؛ بال بال یاکریم
می برد مرا قبال یاکریم
ای گرفتن اوج و پس رها شدن
بر سر جهان ، مثال یاکریم
روی سینه اش گرفته می برد
سیخ کوچکی مدال یاکریم
یک نگاهی آن طرف ، دهنده است
شوق را ، به پا و بال یاکریم
باد می وزد ، و رقص شاخه نیست
دیدنی تر از جدال یاکریم
می چکد جبینش از تلاش و کار
عشق و زندگی ، حلال یاکریم
با تکان من پرید و رفت و برنگشت
من چه ام؟! تو؟! در خیال یاکریم
بــوز بر شومـی ده بیشتر ، باد!
بریز از چشم مردم اشک سر ، باد!
از اینجا خسته ام ؛ با قاصدک ها
مــرا بـردار و بـردار و ببــر ، باد!
نشستم خسته ، پای چشمه ای کور
به مقصد فکر می کردم - به آن دور -
که مـن با آرزوهـــا زنــــده هستم
که بایـــد آرزوهـــا را برم گـــور!!
چو گل ها ، روی خود افروختی تو
سر اندر پا ، دلـــم را سوختی تو
کسـی نشنیـد از مــن گـپ و حرفـی
لبانــم را به بوســـی دوختی تو!!