تو رفتی ؛ مرگ شد تنها علاجش
به ناگه ریخت آبی - تخت و تاجش
کجا فرهــاد عاشــق بود؟! عاشق -
نمی افتــد به تیشــه احتیاجــش!!
گهی بر آسمان ، گه بر زمینم
به خود یک لحظه آرامش نبینم
غبارم من ؛ تو بارانی ؛ و تنها
تو را وقتی ببینم می نشینم!!
سرم شد زخمی دیوارها! - من
مرو راهی که رفتم بارها! - من
شنیــدی قلــه ها را فتـح کردم
و نشنیدی که در منقارها!! - من
چو مار انداختم من پوست ، در دل!
گرفتم عشــق پـاک دوســت در دل!
کنـون آن که تنم را می برد پیـش
من و دل نیستیم ؛ آن اوست در دل!
تو را با سوز دل در نی بریزم!
بنای مرگ خود را پی بریزم!
بنایی نیمــه ویرانـــم خدایـــا!
و می لرزم ، ندانم کی بریزم؟!
کی ام؟ یک لا قبای بی سوادی
کی ام؟ افکار خشک رو به بادی
نوشتم دفتری ؛ شعرش تو کردی!
زدم حرفی ؛ پر و بالش تو دادی
اگر چه ظاهری ویرانه داری
تو در دل های مردم خانه داری
چراغ خانه ات خاموش و اما
به دورت این همه پروانه داری!
وزید از هر طرف باد خدا ... سرد
گل سرخ و ... گل نیلی ... گل زرد
گــل زردم! رخـــت را آن طرف کن
تبســم هایت اشکــــم را درآورد!
گلم! راه تو راه آخرم هست
لب تو ایستگاه آخرم هست
به هرجا رفته باشم ، رفته باشم
به روی تو نگاه آخرم هست
جزیره کو و دریا کو و قایق؟!
که بر دریا زنم ، دور از علایق
زمین دیگر نه جای زندگانی ست
زمین خالی ست از دل های عاشق!