استاد
- جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۳، ۰۴:۲۴ ب.ظ
حرفاش اشک آدمو در می آورد!
راست می گفت : « چه بر سرمون اومده که نفرت رو به عشق ترجیح داده ایم؟!
چی شده که با گوهر انسانیی که در وجودمون هست می خواهیم حیوان باشیم؟!
چی شده که فکر داریم و فکر نمی کنیم؟! »
سالن سراپا گوش شده بود که نگاهشو به نقطه ای خاص دوخت و صداشو آزاد کرد:
« آهای گامبو! ... با توام! گامبو! ...
فکر کردی با این کارا می تونی اعتبار منو زیر سؤال ببری؟!
فکر کردی نمی دونم از طرف کی اومدی؟!
من دیگه اینجا صحبت نمی کنم!
شما قول داده بودین!! »
تو قیل و قال به وجود اومده نگاهمو به سمت نگاه جمعیت برگردوندم.
چشمم به کسی افتاد که قبل جلسه برام توضیح داده بود که کل دیشب و دیروز رو تو ماشین بوده تا حتما امروز خودشو به سخنرانی استاد برسونه!
و الان از فرط خستگی خوابش برده بود!!