قربانی
- جمعه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۳، ۱۱:۰۸ ب.ظ
« مرا والله نشناسی اگر بینی!
هزاران زلزله بر بنیه ام افتاده - دور از تو
چروک گونه و پیشانی و بینی!
جوانی رفته - دور از تو!
*
تو آن شب ها که من چون ماه بودم -
ناز می کردی!
نظرها سوی من
- من تاج شاهنشاه بودم - ناز می کردی!
شود آیا که برگردی؟!
پرستاری به دور پیرمردی در بدر گردی؟!
دوای عاشق خونین جگر گردی؟!
بیائی روی تو بینم؟!
خدایا! من چه طماعم!
خدایا! من چه خوشبینم! »
*
کنارم موسفیدی خل صفت
یک ریز می زد حرف!
زمستان بود و می زد برف!
و من با واحدی پر از مسافر خانه می رفتم!
و روی صحبت آن درد ، با من بود!
و هر چه می زدم خود را به آن در ، مرد با من بود!
*
نمی دانم!
تو می دانی؟!
گمانم عشق بی جایی
گرفته ... باز ... قربانی!!