قصه منظوم: زبون دراز ... زبون مث گردن غاز!
- چهارشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۰۰ ق.ظ
یه بچه با مامان و باباش خواهر و داداش
اومده بود کنار رود!
*
قورباغه ی شیطونی دید که بالا پائین می پرید
پروانه ای سرخ و زرد قورباغه رو به اون زبون درآورد!
پشه ای پرواز می کرد قورباغه این بارم زبون درآورد!
*
بچه کوچولو مثل او
برای پروانه ها به دنبال پشه ها
از تو لب خندونش درمی آورد زبونش!
خواهر و داداش می خوندن:
« زبون زبون زبونه مثل یه مار می مونه
مثل یه مار می مونه که درمیاد از لونه! »
*
زبون بازی ، بازی هر لحظه و ساعتش شد
تا این که عادتش شد!
موقع آب و نونش در می آورد زبونش
برای این و اونش در می آورد زبونش!
*
یه شب باباش میگه براش
قشنگ و صاف و ساده:
« خدا به هر حیوونی یه خلق و خویی داده!
زبون قورباغه مث تفنگه یا چنگای تیز آقا پلنگه!
باهاش شکار می گیره تا این که از گرسنگی نمیره! »
جواب بابا جونش
بچه کوچولو در میاره زبونش!
مامان میگه:
« تربیتت کجا رفت؟ اون ادبت کجا رفت؟ »
برای مامان جون مهربونش
در میاره زبونش!
خواهر و داداش می خوندن:
« زبون زبون زبونه مثل یه مار می مونه
مثل یه مار می مونه که درمیاد از لونه
نیش می زنه فیس و فیس هیچ کسی در امان نیس! »
*
بچه کوچولو قور و قور و قور ، جست می زد
با دست و بی دست می زد!
زبونشو هی تُو و بیرون می برد
یه مرتبه زمین خورد!
زبون به زیر دندون دهان خون زبون خون!
از شدت درد زبون داشت می مرد!
داد می زد و داد می زد
هی داد و فریاد می زد!
باز اون دو تا می خوندن:
« زبون زبون زبونه مثل یه مار می مونه
مثل یه مار می مونه که در میاد از لونه
نیش می زنه فیس و فیس هیچ کسی در امان نیس
تُو دهنت نگه دار تا که نشی گرفتار! »
*
حالا دیگه مثل یه قورباغه نیست
بچه کوچولو ، تربیتش بیست بیست!
منظم و مرتب
بازم همون کوچولوی با ادب!