خوشی نسبت به غصه، یک به صد هست!
جهان مملوّ از حرص و حسد هست!
چپ و راست ادعــای عشـــق دارند!
نمی دانم کــه در این بین بــد هست؟!روم هرگه درون رختخوابم
مواجه با دو چشم خیس آبم
بیا ؛ تا زنده ام حالم همین است
بیا ای مرگ! تا قدری بخوابم!!
گلی که گشته با من اینچنین سرد
گلی که در دل من می کند درد
اگر که زندگی من رمان بود
از اول تا به آخر گریه می کرد!
تویی محبوب من ، محبوب من تو
نگار بی نهایت خوب من تو
چو موسای عزیز قصر فرعون
هم آخر می کنی سرکوب من تو!
اگر رفتم از این دنیای بی در
بگو : سازنـــد قبـــرم را مـدوّر!!
که من پیچیده ام یک عمر بر خود
چنین هم خشک می گردم در آخر!
ستاره کن مرا ، نورم بگردان!
از این نامحرمان دورم بگردان
پس از مرگم مگر گردم بگردند
خدایا! طعمه ی مورم بگردان!
پس از غوغای فصل سرد پائیز
بهار آمد ، بهاران دل انگیز
غمم را با خوشی قاطی نکردی
خوشی هایم به غم ها در میامیز!
بماند هر که دیدم اهل کین بود
چرا با من ، دل من اینچنین بود؟!
بگو از خویش می دانستم او را
من از او انتظارم غیر از این بود!
دلی از عشـق تـو سرشار دارم
سـری پـر از هـوای یـار دارم
کسی با مـن نمی جوشد، نجوشـد
من از این ناکسان بیزار دارم!
و از تو بگذرم روزی اگر من
نگاهی افتد از سوی تو بر من
چو آن تخمی که آبش داده باشند
شکوفا می شود عشق تو در من!