بیا ... در موجی از سرما اسیرم!
بیا ... تا دست گرمت را بگیرم!
بیا ... اما میا ، دیر است انگار
گمانم تا تو بر گردی بمیرم!!
بزن بر عشق ، لبخندی دوباره
تو با لبخند : ماهی با ستاره!
بزن لبخند ، تا افتد ببینی -
نفـس های شــب من در شمـاره!
آن چیز که در دلم نشسته عشق است
از غیر خودش مرا گسسته ، عشق است
سر تا به قدم نیازمندم ؟؟؟! این نیست!
آنی که مرا به یار بسته ... عشق است!
بر هر کس و ناکس ، عرض ذلت کردم!
رو کـــرده گدایـــی محبــــت کردم!
سرسختی تــــو بـــود مقصــــر ؛ عمــری
خواهش ز من ، از تو نه که عادت کردم!!
درختی تو ، نگاهت میوه هایش!
پر از شور چکاوک لابلایش!!
درختی تو ، که در یک گوشه ی راه
نشسته شاعری غمگین به پایش!!
به پای ساحلی پهلو گرفتیم
به خلق و خوی خوبش خو گرفتیم
ولی از شور دریا دور ، دیری ست!
به دور از شور دریا بو گرفتیم!!
بهار و بی بهاری از تو دارم!
قرار و بی قراری از تو دارم!
دلم ، زخم عمیقی بر تن من!
دلم را یادگاری از تو دارم!
مگر کورم که نورت را نبینم؟!
کنار خود عبورت را نبینم؟!
ظهورت را چگونه خواهم از تو؟!
که جز فیض حضورت را نبینم!!
خلایق بس که خود سختند و سفتند
از اشـــک صورت ما در شگفتند!
من و تو جانمان پیوند هم بود!
تو را از من نباید می گرفتند!!
می خواست بگه بزرگ شده!
از بوته های نیمه خشک گوجه ، ساقه ای رو درآورد
و شروع کرد به کشیدن!
دود سیاه و غلیظ
مثل یک مجروح شیمیایی ، به سرفه ش انداخت!
هر که اونو می دید ، می گفت:
بچه شدی؟!!
پسرک روستایی بیشتر از گلوش دلش می سوخت!