رفیقانم الهی! مرده بودند
که یک عمرم به یغما برده بودند
مرا قبل از سپاه وحشی گور
رفیقان زنده زنده خورده بودند!!
تـــو توی آسمان ، من بر زمینم
چطوری بوسه از رویت بچینم؟!
مگر شب های مهتابی از این دور
تو را در برکه ی چشمم ببینم!!
تو شیرین حبه های قند بودی!
همان جوری که می گفتند بودی!
گل و خورشید و مهتاب و فرشته
بتی با این همه پسوند بودی!!
به غربت مردم و یادم نکردی
تو یادم کردی ... آبادم نکردی!
تو می گفتی: غریبی قاتل توست!
چرا از غربت آزادم نکردی؟!!
تنها نه نگاه و گفتگویم بستــــــــــند
بر روی تـــــــــــــــــو ، راه آرزویم بستــــــــــــند!
کافر که نبــــــــــودم ؛ از چـــه پس این مـــــــــــــردم
درهای بهشت را به رویم بستند؟!!
در چشم تو ، پاکی و صفا برپا بود
در چشم تو ، شور و شوق صد دریا بود
در وسعــت بی نهـایتت آخر سر
من ، گم شدنم از ابتدا پیدا بود!!
ای آخرین ستاره! مرا هم نظاره کن
یا لا اقل به نیت من استخاره کن
پشت غبار نه ؛ که مرا هیبت نخست
نگذاشت عارفانه ، نگاهی دوباره کن!
خورشید نیست، ماه نیست، کوره راه هست
ای آخرین ستاره! غمم را شماره کن
بیچاره من ، که تیره ترم از شبان تار
در من نفس بزن ، غم بیچاره چاره کن
ما کافر و همیشه همین جور بوده ایم!
یعنی اذان به لهجه ی خود ، بر مناره کن!
یکی بود ، یکی نبود
توی یک جنگل دور
پشت دریای بلور
اونجایی که هر جوره حیوونی بود - مهربون ، نامهربون -
گرم زندگی بودند ، دو تا خرگوش جوون!
اون ورا میدونی بود ؛ خرگوشا می خوندن و جست می زدن...
حیونای دیگه هم دست می زدن!
خرگوشا جوون بودن
خرگوشا محبوب این و اون بودن!
می کشیدن همه هورا براشون
گل می چیدن ...
فریبا ، روی زیبای شما بود
گناه چشم من پای شما بود!
اگر می شد چه می شد؟! روی دنیا
فقط جای من و جای شما بود!!