آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

هر تولدی را مرگی ست!
و فاصله ی تولد تا مرگ، فرصتی ست برای اندیشیدن و به کار بستن!
باشد که رستگار شویم!

پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۴۷۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آبی» ثبت شده است

قصه ی منظوم: یه خونه ... پر بهونه!

توی یه شهر قشنگ

پای یه کوه بلند

سه تا گربه زندگی می کردن:

« پیشی و پیش پیشی و میو میو »

*

همه چی خدا به اون ها داده بود:

جای خوب ، غذای خوب ، لباس زیبا داده بود

یه قدّ رعنا داده بود

دو یار و همرا داده بود!

اما اون سه تا به جای دوستی

حرفِ از جنگ می زدن

می پریدن به سر و کله ی هم چنگ می زدن!

...

خجالت


اگر من از تو دوری می گزینم

نه تو بـــد باشی و من بهترینم

بدی کردم به جای خوبی تـــو

خجالت می کشم رویت ببینم!!

صفای تو


تو را وقتی که می بینم به خنده

دلم پر می کشـــد مثل پرنده!

صفـای باغ لـــب هایت بگردم!

که می گردد در آنجا مرده، زنده

سوگند


اگر خواهی به چشمم اشک سر باش

اگر خواهی به قلبم نوحه گر باش

تو هر چه دوست داری باش ؛ تنها

تو را سوگند با من همسفر باش!

عنان


دلی بود از تن مستم بدر رفت

شکاف سینه را بستم ، بدر رفت

از این پس روی آسایش نبینم

عنان کار از دستم بدر رفت!

متاع


متاع شهر ها غم می فروشند

               بهانه دست آدم می فروشند!

غم من ، با غم تو ، با غم او

             نشسته ناز بر هم می فروشند!!

جنگ


تو را در سینه ها ، کم رنگ دیدم

به جای تو ، دلی از سنگ دیدم!

زن و مرد خلایق را پس از تو

به سنگ سینه ها در جنگ دیدم!!

مرغ عشق


دو مرغ عشق ، یک جفتِ کبوتر

الهی که از این هم مهربان تر!

به پیش چشم من ، تو بهترینی!

به پیش چشم تو ، من از تو بهتر!

خاطره


او ... آن که نگاهم به نگاهش وا ماند!

او رفت و از او خاطره ای بر جا ماند!

بر خاک کویر ، بعد مدّی کوتــــاه

یک باغ ، به یادگاری از دریا ماند!

آسمان


یک روز - ز گریه دور - می خنـــــدد خاک!

در حنجره ی زمانه ، می بنـــــــدد خاک!

امروز مبین که سرد و سنگین خاک است!

یک روز به آسمان بپـــــــیونـــــدد خاک!