به صدها بند در بندند مردم
به جای گریه ، می خندند مردم!
اگر خود را رها از خود نسازند
در این مرداب می گندند مردم!
وقت رفتن با چمدون پر رفت:
پسته ی کیلویی فلان!
زعفرون مثقالی بهمان!
وقت برگشتن هم با چمدون پر برگشت:
ساعت مچی چه قیمتی!
پارچه قواره ای چفدر!
یکی گفت: حاجی! حجت قبول!
گفت: قبول حق!
گفتم: حج کیلویی چند؟!!!
شبی از عشق یارت می کنی تب
شبی انکار عشقت بر سر لب
بیا دل! مرد و مردانه به میدان
بیا تکلیف خود روشن کن امشب!
چه افکار درازی در سر من
شده افکار پوچم باور من
که دیدم راه می کوبد بیاید
برای دیدن من ، دلبـر من
کسی شب های تار من ندارد
شب من نقطه ی روشن ندارد!
به چه زل می زنی؟ لبخند عابر!
برو ، بدبـــختی ام دیدن ندارد!
تنم با خاک هم آغوش ، بهتر
به روی عیب ها سرپوش ، بهتر
نصیب دوستانم دود و سرفه
چراغ عمر من خاموش بهتر!
شعرم بشود چشم و نظر در تو کند!
تا از ره چشم تو ، گذر در تو کند
از این همه بیت شعر آبی کافی ست
یک بیت بخوانی و اثر در تو کند!
دریا نشدی ، که شوق و شورم بینی!
حاضر نشدی ، تا که حضورم بینی!
از دور تو را دیدم و گفتم : محشر
نزدیک نیامدی ، نشورم بینی!
من یار تو ام ؛ تو یار باشی یا نه!
مشتاق تو ام ؛ بهار باشی یا نه!
من منتظر تو بوده و خواهم بود
با من تو در انتظار باشی یا نه!!