آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

هر تولدی را مرگی ست!
و فاصله ی تولد تا مرگ، فرصتی ست برای اندیشیدن و به کار بستن!
باشد که رستگار شویم!

پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۴۷۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آبی» ثبت شده است

مهمان


بد عادت شده بود!

پرنده ، به کمترین برفی خودشو به پنجره ها می زد تا مهمان مردم بشه!

آخرین باری که پنجره رو باز کردند ، دلشون به حال او نسوخته بود!!

خواهر


مرگ خاله موجب شد به مادر سر بزنه!

و مادر ناراحت بود که یک خواهر بیشتر نداشت!!

تقلب


حوصله ی حفظشو نداشت!

از طرفی احتمال زیاد هم میداد تو امتحان بیاد.

کاغذ باریکی برید و مسأله رو در اون نوشت، همه ی مسأله جا نشد ؛ مجبور شد کاغذ بزرگتری ببره!

اما کاغذ بزرگتر از آن بود که درون خودکار جا بشه!

دفعه ی سوم تونست کارو با موفقیت به انجام برسونه!

امتحان اتفاقا این مسأله اومده بود و او به خاطر تکراری که داشت ، به راحتی جوابو نوشت!

اون دفعه از معدود دفعاتی بود که به گرفتن نمره ای خوب و سالم اطمینان داشت!

معلم از کجا به او مشکوک شد و بعد از یافتن کاغذ داخل خودکار ، ورقه ی اونو ابطال کرد!

در راه خدا


چند جفت جوراب دستش گرفته بود و به هر کی می گذشت می گفت:

« بخرید در راه خدا! »

بیمار


از ترس اینکه مبادا بیماری بگیره ، از خونه بیرون نمی رفت!

بدبخت ، بیماری افسردگی گرفت!

سرهنگ


چاقو زیر گلوش گرفت و گفت:

هر چی تو جیبت داری در بیار!

و سرهنگ قبل از همه ، کارت خدمتشو درآورد!

ملاقات


خیلی زودتر از آن که فکرشو بکنه جواب نامه شو تو محلی که گفته بود ، گذاشته بودند!

پسر از رو دیوار به مدرسه ی دخترانه نامه انداخته بود!!

بعد از مدتی نامه نگاری ، قرار ملاقات گذاشتند!

چشم برادر و خواهر که به هم افتاد ، از خجالت نمی دونستند چه بکنند؟!

ستاره ی سینما


خیلیا عاشقش بودند!

 سالیان زیادی از مرگ ستاره ی سینما می گذشت.

 قرار شد از « دی ان ای » او مشابهشو بسازن!

 نتیجه غافلگیر کننده بود!

 صورتی تیره! دماغی بدترکیب! موهایی بی رنگ! چشم و لبانی خشک!

پول


نمی تونست جون دادن کسی رو ببینه و کاری نکنه!

تو ماشین که میگذاشتش ، کیف پولش چشمشو گرفت!

اونو به اولین بیمارستان رسوند و فرار کرد!

بیمارستان به دلیلی که بیمار نه پول داشت نه همراه ، حاضر به مداواش نشد!

و مَرد ... مُرد.

نه من ، نه تو!


گفت :

می خوای بری برو ولی اگه ناهار موندی دیگه نه من ، نه تو!

و مرد بعد از مدت ها خونه ی خواهرش رفت.

ساعتی بعد که قصد برگشت کرد از خواهر شنید:

اگه برای ناهار نمونی دیگه نه من ، نه تو!!