خوشی زیر دلش زده بود!
تنها به شرطی حاضر به زندگی بود که مهرشو به کمال دریافت کنه!
مرد به خاطر عشقش زندگیشو فروخت.
زن مهر رو دودستی تقدیم کلاشی کرد که قرار بود بعد طلاق باهاش ازدواج کنه!
زن وقتی سازگار شد که زندگیشون سامانی نداشت!!
هیچ کی نمی شناختش.
می گفت: اگه شعر می گفتم ، دست حافظو از پشت می بستم!
راست هم می گفت!
شنیده بود رئیس جمهور قصد سفر به شهرشونو داره.
چاقوشو حسابی تیز کرد!
روز استقبال ، گوسفندی رو زمین زد که روش نوشته بود : « رئیس جمهور »
نیلی ، گل روی یــار دیدن ننگ است
دشمن به کمین است ولی ، نیرنگ است!
امــروز برای غیـــرت الله - علـــــی(ع)
در خانه ی صبر خود نشستن ، جنگ است!
تو پشت پیمبری ،خمیدند تو را!
تو شیر خدایی و دریدند تو را!
با آن همه توصیه - پس از پیغمبر -
شاید تو خدایی ، که ندیدند تو را!!
فریاد و فغان به خانه باید باشد
« آمد - شد » بی نشانه باید باشد
اکنون تو امیری ، ز چه دفنت مولا!
چون فاطمه مخفیانه باید باشد؟!
هر شب به دعا ، نای علی می لرزید
از ترس ، سراپای علی می لرزید!
اما چو به رزمگاه می رفت ، زمین
در زیر قدم های علی می لرزید!
این بوی خیانت است ، رد می گیریم
قد کرده علم را به لحــد می گیریم!
نه ، نیست درِ خیبــر! اگر هم باشد
از بـازوی مرتضــی مــدد می گیریم!
چشمان کسی به پاکی چشمت نیست!
کس نیست که او هلاکی چشمت نیست!
با این همه ، کار چشم هایت گریه ست!
ای پاک! کسی به خاکی چشمت نیست!!
کی از دل ما غم ببرد؟! شاید عشق
پس باید اگر که هست ، می باید عشق
کو عشق؟! به جان تو همین نزدیکی ست!
می آیــم و می آیــی و می آیــد عشق