همه دستی ، همه پایی ، به مردن
همه شور تقلّایی ، به مردن
پس از یک عمر ، بودن در کسالت
چفدر ای دوست! زیبایی به مردن!!
مداد کوچک مشکی : تفنگم
قطار واژه ها ، تیر و فشنگم
به عشق مردمان شهر خورشید
روم با دیو زشت شب بجنگم!!
نباشی ... از عتب خوابم نگیرد
ز دوری تو شب خوابم نگیرد
تو هم پیشم که باشی باز تا صبح
ز گرمای طلب خوابم نگیرد!
به دنیا ، گل برای مردن آمد
دل من هم برای شیون آمد!
فلک در روز شادی فکر من نه
شبان غصه یادش از من آمد!
اگر امروز طی شد ، امشبم هست!
اگر امشب نشد ، فردا شبم هست!
اگر فردا و فردا شب نشد ، باز
به درگاه الهی مطلبم هست!!
زدم عشق تو را ، بر سنگ سینه!
نفس در جنگ شد - در جنگ سینه!
غم عشق تو دریا بود و دریا -
نمی گنجد به تُنگ تَنگ سینه!!
تو را دیدم به دورت تاب خوردم!
نشستم - تشنه بودم - آب خوردم
چه شیرین بود آب چشمه ساران
پس از زهری که از مرداب خوردم!
تو را دیدم سوار بال قوها
که می رفتی به شهر آرزوها
خودت را یافتی آنجا نشسته
« رها » در انتهای جست و جوها!
بیا اینجا که از دنیا برون است
به صحرایی که گل ها واژگون است1
مگر بینم نصیب من قشنگی
مگر بینم نصیب تو جنون است!!
1. دشت لاله های واژگون - خوانسار
انتظار تو کشم
بسیار است!
بی که یارم باشی!
فکر و ذکرم رخ ماه تو نشستن دیدن
بی که فکر شب تارم باشی!
جمله ای پاسخ درخواست من -
حاشا نیست!
لا اقل اینکه: برو ، پیف! که عارم باشی!
*
و چه اندازه تغافل باید؟!
انتظار تو کشم باری من
من ، که چیزی به من از تو نرسد -
می دانم!
چه نباشی
چه کنارم باشی!
*
انتظاری به عبث
اما هست!