تو دور از من کجایی؟ من کجایم؟!
تو می آیی برم؟ یا من بیایم؟!
تو پیش من بیا ، تا من به پایت
تمام کوچه را آذین نمایم!
به قلب تیره ، راهی هم ندارم
و می سوزم ؛ گناهی هم ندارم!
گلی را کرده اند آذین چشمم
بر او حق نگاهی هم ندارم!!
من از هیچ آدمی بهتر نباشم
مداوم سایه ای بر سر نباشم!
عزیزانم! به آبی دل نبندید!
که چندی باشم و دیگر نباشم!!
به زیر حنجرم خنجر بگیرند!
به من سبقت ز یکدیگر بگیرند!
« رفیق » و « قوم » مگذارید مردم!
پس از مرگم مرا بر سر بگیرند!!
فلک ، هر روز آوار من و توست!
شکستن سهم هر بار من و توست
من و تو خاک باید بوده باشیم!
کسی در ما نگهدار من و توست!!
نمی خواهد مرا ؛ مطرود یارم
چک برگشتی بی اعتبارم!
دلم را پاره پاره می کند ، باز
دلم را توی جیبش می گذارم!
رفیقانم الهی! مرده بودند
که یک عمرم به یغما برده بودند
مرا قبل از سپاه وحشی گور
رفیقان زنده زنده خورده بودند!!
تـــو توی آسمان ، من بر زمینم
چطوری بوسه از رویت بچینم؟!
مگر شب های مهتابی از این دور
تو را در برکه ی چشمم ببینم!!
تو شیرین حبه های قند بودی!
همان جوری که می گفتند بودی!
گل و خورشید و مهتاب و فرشته
بتی با این همه پسوند بودی!!
به غربت مردم و یادم نکردی
تو یادم کردی ... آبادم نکردی!
تو می گفتی: غریبی قاتل توست!
چرا از غربت آزادم نکردی؟!!