کسی شب های تار من ندارد
شب من نقطه ی روشن ندارد!
به چه زل می زنی؟ لبخند عابر!
برو ، بدبـــختی ام دیدن ندارد!
تنم با خاک هم آغوش ، بهتر
به روی عیب ها سرپوش ، بهتر
نصیب دوستانم دود و سرفه
چراغ عمر من خاموش بهتر!
شعرم بشود چشم و نظر در تو کند!
تا از ره چشم تو ، گذر در تو کند
از این همه بیت شعر آبی کافی ست
یک بیت بخوانی و اثر در تو کند!
دریا نشدی ، که شوق و شورم بینی!
حاضر نشدی ، تا که حضورم بینی!
از دور تو را دیدم و گفتم : محشر
نزدیک نیامدی ، نشورم بینی!
من یار تو ام ؛ تو یار باشی یا نه!
مشتاق تو ام ؛ بهار باشی یا نه!
من منتظر تو بوده و خواهم بود
با من تو در انتظار باشی یا نه!!توی یه شهر قشنگ
پای یه کوه بلند
سه تا گربه زندگی می کردن:
« پیشی و پیش پیشی و میو میو »
*
همه چی خدا به اون ها داده بود:
جای خوب ، غذای خوب ، لباس زیبا داده بود
یه قدّ رعنا داده بود
دو یار و همرا داده بود!
اما اون سه تا به جای دوستی
حرفِ از جنگ می زدن
می پریدن به سر و کله ی هم چنگ می زدن!
...
اگر من از تو دوری می گزینم
نه تو بـــد باشی و من بهترینم
بدی کردم به جای خوبی تـــو
خجالت می کشم رویت ببینم!!
تو را وقتی که می بینم به خنده
دلم پر می کشـــد مثل پرنده!
صفـای باغ لـــب هایت بگردم!
که می گردد در آنجا مرده، زنده
اگر خواهی به چشمم اشک سر باش
اگر خواهی به قلبم نوحه گر باش
تو هر چه دوست داری باش ؛ تنها
تو را سوگند با من همسفر باش!