دلی بود از تن مستم بدر رفت
شکاف سینه را بستم ، بدر رفت
از این پس روی آسایش نبینم
عنان کار از دستم بدر رفت!
متاع شهر ها غم می فروشند
بهانه دست آدم می فروشند!
غم من ، با غم تو ، با غم او
نشسته ناز بر هم می فروشند!!
تو را در سینه ها ، کم رنگ دیدم
به جای تو ، دلی از سنگ دیدم!
زن و مرد خلایق را پس از تو
به سنگ سینه ها در جنگ دیدم!!
دو مرغ عشق ، یک جفتِ کبوتر
الهی که از این هم مهربان تر!
به پیش چشم من ، تو بهترینی!
به پیش چشم تو ، من از تو بهتر!
او ... آن که نگاهم به نگاهش وا ماند!
او رفت و از او خاطره ای بر جا ماند!
بر خاک کویر ، بعد مدّی کوتــــاه
یک باغ ، به یادگاری از دریا ماند!
یک روز - ز گریه دور - می خنـــــدد خاک!
در حنجره ی زمانه ، می بنـــــــدد خاک!
امروز مبین که سرد و سنگین خاک است!
یک روز به آسمان بپـــــــیونـــــدد خاک!
خسته از روز و شبم کردی تو
به خدا جان به لبم کردی تو
تونگفتی که مگر می آیی؟
تو نگفتی ز سفر می آیی؟
تا بلیطی بخری می کشی ام
تا غمی را ببری ، می کشی ام!
منتظر بودم و بی خود بودم
در عطش بودم و لابد بودم
تو نگفتی که من اینجا تنهام؟!
میرم از دوری ات آرام آرام!
دل تو ...
لبخند زدم ، خدنگ معنا کردی!
آهوی مرا پلنگ معنا کردی!
من سنگ زدم پنجره را باز کنی
تو سنگ مرا به جنگ معنا کردی!!
چو او نبود
دلم به زور می طپید
کنون ولی
دلم به شور می طپد!
*
چو او نبود
دقیقه ها به روی دست عمر باد کرده بود!
و او ...