آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

هر تولدی را مرگی ست!
و فاصله ی تولد تا مرگ، فرصتی ست برای اندیشیدن و به کار بستن!
باشد که رستگار شویم!

پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فقر» ثبت شده است

فقر


از بس بازار چرخیده بود ، همه می شناختنش.

زن با پولی که داشت نمی تونست میوه ی خوبی بخره ؛ از طرفی امشبم برا دخترش خواستگار می اومد!

حرصش می گرفت از این که بعضیا راحت بهترین میوه رو می خریدند و می رفتند!

حتی وقتی یکی از همسایه ها رو که تا اون روز براش احترام زیادی قایل بود ، با دست های پر میوه دید ، نتونست جلو احساسشو بگیره.

از ناچاری چند کیلو میوه ی نه چندان مناسب خرید و به خونه برگشت.

خودش و آماده ی غرغرای دخترش کرده بود که بر خلاف پیش بینیش با چهره ی خندان او روبرو شد!

دختر در میان بهت مادر صورت اونو بوسید و گفت : مامان! این همه بس نبود؟! چقدر میوه می خری؟!

*

زن پلاستیک ها رو که دید شناخت ، اونا رو تو دست همسایه دیده بود!!