به عالم گرد غم پاشیده دیدم
بساط مهر را برچیده دیدم
شده کارم همه لعن گِل و گُل
چو مرغی در قفس خشکیده دیدم!
با آن که ندیدم نفسی خیر از عشق
هر جا بروم - میکده و دیر - از عشق
گفتم نزنم حرف، دگر با توی سنگ
اما نزدم حرفِ دگر، غیر از عشق!
خرما را تو دهانش گذاشت!
اولین باری بود که از طرف مرحوم،
دهانش شیرین می شد!!!!!!!
بالا می رویم نفس نفس زنان،
به زحمت!
پا می لغزذ و مصدوم می شویم،
به شدت!
در افت و خیزی روزمره ایم،
یک عمر!
با آن که می دانی؟! -
از « هیـچ »
کوهـــــــــــــــــی
ساخته بودیم!!!
لایی لایی، لالا لالا
مسلمان خدا! لالا
پس از پیغمبر خاتم(ص)
علی مولا، علی مولا
لایی لایی لالا لالا
به کامت گردش دنیا
نبینه دشمنت خیری
به حق حضرت زهرا
...
خواست داســــــتان بنویسه؛
دفترشو برداشت و نوشت:
« یکی بود، یکی نبود! »
ادامه هر چی فکر کرد، چیزی به خاطرش نرسید.
سال ها بعد که خبر مرگش پخش شد؛
تُو دفترش هنوز همون دو جمله بود:
« یکی بود، یکی نبود!! »
یک قوم همه مست، که این در حق است!
یک قوم، که آن گروه دیگر حق است!
من مانده ام ومانده ام و مانده هنوز
آیا کسی از این همه حق، برحق است؟!!