دنیا ، همه شعر است بخوانی یانه
یک چشمه از عشق است ، بدانی یا نه
می تازد و می برد زمین را با خود!
تو بر سر جای خود بمانی یا نه!
همسایه ها تعجب کرده بودند!
مادر شهید به اصرار از خدا خواسته بود، بدن شهیدش به وطن برگرده.
همرزم های شهید تعجب کرده بودند!
شهید از خدا خواسته بود، در راه او اثری ازش باقی نمونه.
و الان خاکستر شهید رو دست مردم می رفت!!
بهش گفتم:
« آدم خیلی بزرگی هستی که تو بدترین جا، با بدترین شرایط زندگی می کنی و اینقده شادمانی!
هر کی دیگه جای تو بود ... »
با دلخوری حرفمو قطع کرد و گفت:
« می دونی با این حرف ها احساس خوشبختیی که نسبت به زندگیم داشتم ، داری ازم می گیری؟ »
از دلداری دادن خودم خجالت کشیدم!
خنده ی پسرک رو که دید ؛ افسوس خورد ...
که چرا پولی رو که برا جیغ زدن به تونل وحشت داده بود ، به بستنی دیگه ای نداده بود
تا خنده ی دیگه ای رو ببینه!
تو بیرون از منی؟ نه ، اندرونی
تو جاری در رگانم جای خونی!
که فرموده؟ «ستون دین نماز است»
برای من ، تو هم حکم ستونی!!
چرا ممنون نباشم از جبینــم؟!
از این درد و غم و رنجی که بینم؟!
مگر جای خوشی و غم بگردد!!
من آن گه خوش ترین فرد زمینم!!
گلویم سوخت ، نامت را که بردم!
عرق کردم ، مقامت را که بردم!
تو جای خود ، صدایم لرزه برداشت
به لب نام غلامت را که بردم!!
تو را با آسمان همتا ببینم
تو را ، من آبــیِ دریــا ببینم
من اهل منطقم ، چون اهل رؤیا
نمی کوشم تو را بالا ببینم!!
به دیوانه، به شاعر، به چه مانم؟!
به چـه مانم؟ خـدای مـن! ندانم
بهـای یـک نگاهــت نیست با من
به سر ســودای تو می پرورانم!!
رسد امشب به نیمه ، من تمامم
رسان بر قلب محبوبم سلامم
که نگرفتی مرا دست قنوت و
کنون بر سجده افتاده قیامم