گرفته غصــه از پــا تا سرم را
تو قیچی می کنی؛ غم نه ، پرم را
تو یک پایم شکستی ، تا نلنگم
شکستی باز پــای دیگرم را!!
مــرا کردی عزیــــز و ... دربـــدر بعد!
مـــرا بردی دل و ... رفتی سفـــر بعد
دلم کنده ... سپس ساقه ... سپس گل!
دلت ناخن ... سپس چاقو ... تبر بعد!
مرا از نیستی با یک اشاره
تو آوردی ، به دنیای شماره
بیا کامل بکن لطف خودت را
مــرا بــردار از دنیــا دوباره!
عکساشو نیگا می کرد.
شیرخواره که بود ، اصغرش کرده بودند و رو دست مردم می رفت!
بزرگتر که شده بود ، عبدالله ش کرده بودند و همراه هیئت سینه می زد!
امسال می خواستند قاسمش کنند و زنجیر بزنه!
چقدر دوست داشت زودتر سقا بشه و اصغر و عبدالله و قاسم ها رو آب بده!!
« پیشونی بند هزار تومان »
« همه رقم پیشونی بند هزار تومان »
طفلکی خیلی دوست داشت مثل بقیه بچه ها عقب هیئت می رفت و سینه
می زد ؛ اما مادرش یه عالمه پیشونی بند دوخته بود که باید این چند روزه
می فروخت!
پیشونی بند « یا حسین » رو برداشت و با بغض به پیشونیش بست!
چند دقیقه ی یعد ، آقایی اومد و گفت: پسرم! همه ی پیشونی بندات چند میشه؟! واسه هیئت می خوام!!
پسرک نمی دونست از خوشحالی چیکار بکنه؟! فقط یه بار دیگه به پیشونی بندا نگاهی کرد و گفت: یاحسین! و با او به هیئت پیوست!
روز تاسوعا بود.
همه برا عزاداری بیرون رفته بودیم.
ظهر که به خونه برگشتیم ، داداش کوچیکم حسابی گرسنه ش شده بود.
برا همین مامان خیلی سریع آشپزخونه رفت که غذا بپزه.
اما داداشم یکسره بهونه گیری می کرد و نق می زد که صدای در خونه به صدا دراومد.
همسایه مون بود ، برامون غذای نذری آورده بود.
من و داداشم نمی دونستیم چطوری بخوریم!
هنوز ظرفمونو تموم نکرده بودیم که دوباره زنگ در خونه رو زدند، این بارم نذری آورده بودند!
حالا مامان و بابا هم با ما غذا می خوردند.
همه که سیر شدیم تازه بوی ناهار مامان بلند شد!
اون روز مهمون حضرت عباس بودیم!
درست مثل بزرگترها ، آب که می خورد دستشو به سینه میذاشت و می گفت:
قربون لب تشنه ت یا حسین!
اما همه ش از یه چیز ناراحت بود ...
از اینکه چرا وقتی کوچکتر بود ، نمی تونسته قصه ی کربلا را بفهمه تا هر وقت شیر می خورد می گفت:
قربون لب تشنه ت یا علی اصغر!
آمـــاده ؛ دوباره دشمنـان آمــده اند
هشیار ؛ به لب خنده ، به دل عربده اند
یک روز به خاکمان ، که خوردند شکست
این بار به دیــنمان شبیــخون زده اند!
از شانه ی ما رها ، تو تشییع شدی!
در جاذبه ی خدا ، تو تشییع شدی!
آن روز شهیدان همه حاضر بودند!
بر دوش فرشته ها ، تو تشییع شدی!
در این برهوتی که همه همهمه هست
از خوب و بد خلق جهان ، واهمه است!
مخفی شدن یوسف زهرا - مهدی -
دنباله ی دفن مخفی فاطمه است!!