بس نبود آن همه تاوان گناه
که روی باز همان باطل راه؟!
چه همه زود فراموشت شد
قصه ی آن همه رنج جانکاه!
تو نبودی که زدی خانه ی او
در شب جمعه به اشک و با آه؟
« که نما دور بلا را ز سرم
که ببخشای مرا عمر تباه
به تو سوگند که گر این بکنی
نروم هیچ دگر ز ین درگاه »
خوب دیدی که خداوند چه کرد
خوب دیدی کرم شاهنشاه
ولی ای وای! نمودی پاره
ریسمانی که گرفتی در چاه
تا مواجه به گناهی گشتی
بردی از یاد ، تعهد ناگاه
باز برگرد ... و العفو العفو
باز برگرد ... و الله الله
از همگان جدایت می پنداشتم به خوبی
از همگانت جدا می بینم به نفاق!
کلاغ ها خبر آوردند از اسب تازی ات بر اسم
اسمی که بر آن می مردی!
نابود باد دوگانگی!!
و اگر خوب شناخته باشمت
توجیهی در راه است
با لبخندهای فریبکارانه!
*
چقدر ساده بودم
که صداقتت را در نشستن های نزدیکت جستم
و چقدر ساده بودی به خیالی که آفتاب نزند!
*
هیچ کداممان خوش بخت نخواهیم شد!
اگه تو پیشم بمونی ، به خدا گناه نمیشه!
به خدا بعد یه عمری ، زندگی تباه نمیشه!
اشتباه و همه دارن ؛ چرا اشتباه دیگه؟
دل هیچ آدم عاشق ، به خدا سیاه نمیشه!!
تو میخوای طلاق و از من ، که بری واسه همیشه
تو خودت خراب و میخوای ، چی میگی که آه! نمیشه!
یادته اون خوشیامون؟ شوخیامون؟! تو میگفتی:
که غلط کرده و گفته که گدایی شاه نمیشه؟!
فرصتی دیگه می خواستم که بگم در اشتباهی
فرصتی بهم ندادی ، میگی رو به راه نمیشه!!
باز در دل درد طغیان می کند
آه یارب! با که گویم درد را؟!
درد یغمای خزانی زودرس
درد شرح ماجرائی سرد را
درد فریاد و جدائی و طلاق
درد دعوای زنی با مرد را
حیف؛ یارب! آشنائی های پیش
...
« مرا والله نشناسی اگر بینی!
هزاران زلزله بر بنیه ام افتاده - دور از تو
چروک گونه و پیشانی و بینی!
جوانی رفته - دور از تو!
*
تو آن شب ها که من چون ماه بودم -
ناز می کردی!
نظرها سوی من
- من تاج شاهنشاه بودم - ناز می کردی!
شود آیا که برگردی؟!
پرستاری به دور پیرمردی در بدر گردی؟!
دوای عاشق خونین جگر گردی؟!
بیائی روی تو بینم؟!
خدایا! من چه طماعم!
خدایا! من چه خوشبینم! »
*
کنارم موسفیدی خل صفت
یک ریز می زد حرف!
زمستان بود و می زد برف!
و من با واحدی پر از مسافر خانه می رفتم!
و روی صحبت آن درد ، با من بود!
و هر چه می زدم خود را به آن در ، مرد با من بود!
*
نمی دانم!
تو می دانی؟!
گمانم عشق بی جایی
گرفته ... باز ... قربانی!!
انتظار تو کشم
بسیار است!
بی که یارم باشی!
فکر و ذکرم رخ ماه تو نشستن دیدن
بی که فکر شب تارم باشی!
جمله ای پاسخ درخواست من -
حاشا نیست!
لا اقل اینکه: برو ، پیف! که عارم باشی!
*
و چه اندازه تغافل باید؟!
انتظار تو کشم باری من
من ، که چیزی به من از تو نرسد -
می دانم!
چه نباشی
چه کنارم باشی!
*
انتظاری به عبث
اما هست!
چون سیل خروشانیم ؛ چون سیلی طوفانیم
هر خار و خسی باشد ، می رانی و می رانیم
یک مشت گره کرده ، گویای توان ماست
این پتک که له کرده ، هر خصم گران جانیم!
کس خون شهیدان را پامال نخواهد دید!
یا عهد نمی بندیم ، یا بسته و می مانیم!
در عشق نمی شاید جز مرد خطر بودن
ما بزدل ترسو را از خویش نمی دانیم!
ای خصم! بترس از ما ، ای بید! بلرز از ما
نگرفته ای درس از ما ، ما بر سرِ میدانیم
تکرار ره رفته ، آبی ست که می نوشند
تا حکم ولی آید ، یک دشت شهیدانیم!
بر دیده ی شب پرها چون خواب پریشانی
استاده چنان کوهی بر قله ی ایمانیم!
هر دفعه که می گفتیم : از پای نمی افتیم
می دیدم و می دیدیم بر گرده ی شیطانیم
ایــــران عزیز من! همـــواره بمان ایمــــــن
ما غیرت شمشیریم ، ما غرش شیرانیم!
همدگر را چو که پیدا کردیم
دو سرِ عشق مهیا کردیم!
خنده و عشوه ی تو دیدن داشت!
حالت نشئه ی تو دیدن داشت!
برق چشمان تو را می دیدم!
خواهش جان تو را می دیدم!
عسل نسیه چشیدیم چقدر!
طرح آینده کشیدیم چقدر!
ما مگر قول ندادیم به هم؟!
...
روزی سرِ تصاحب من اختلاف بود!
بسیار اشتیاق که مجروح می شدند -
در ازدحام بال!
بسیار پیکران گرم که در من فرو شدند!
بسیار خوب ها که به جز دیدنی نشد -
از من ، نصیبشان!
- کی جایگاه دور و درازی که داشتم! -
*
و(ا)مروز سایه نیست ، ز دیروز روشنم!
آغوش باز ، بازِ من و یک پرنده نیست!
- پائیز برگ ریز -
***
یاران! دعا کنید:
بادی بیاید و ببرد هستِ لانه را!
پایان دهد شکایتِ در دست لانه را!
ای آخرین ستاره! مرا هم نظاره کن
یا لا اقل به نیت من استخاره کن
پشت غبار نه ؛ که مرا هیبت نخست
نگذاشت عارفانه ، نگاهی دوباره کن!
خورشید نیست، ماه نیست، کوره راه هست
ای آخرین ستاره! غمم را شماره کن
بیچاره من ، که تیره ترم از شبان تار
در من نفس بزن ، غم بیچاره چاره کن
ما کافر و همیشه همین جور بوده ایم!
یعنی اذان به لهجه ی خود ، بر مناره کن!