به یاران مهر کردم ، شیر گشتند!
به چشمشان گرفتم ، تیر گشتند!
به جنگ دشمنان که رفته بودم
همه مغلوب این شمشیر گشتند!
زدی در سینه ی من زنگ ، ای دل!
بزن بر چنگ دستی ، چنگ ای دل!
نبود و بود تــو با هم مســاوی ست
نه بو داری ، نه طعم و رنگ ای دل!
من از چشمان سرسبز تو دورم
میــان چشمــه های آب شــورم
تو تا برگردی از غربت گل من!
کند این آب - این تیزآب - کورم
تو می گویی چرا مبهم بگویم؟!
به جای شادی از ماتم بگویم؟!
چگونه وصف چیزی را که هرگز
به عمر خود ندیده ام بگویم؟!!
دوباره در رهی دیدم تو را من
دویدم دست بوسیدم تو را من
ندانستــم مگر با دیدنم بـــد
چرا احوال پرسیدم تو را من؟!
هوا جان می دهد - جان من! - امروز
بــرای پــر زدن ، در گلشــن امــروز
قناری در قفس حبس و تو در خود
دلم! زیباست بشکن بشکن امروز
به هرجا دیده گردد ردّ پایش
صفا بخشد زمین را با صفایش
نگردد قطع ، فیض چشمه ای که
به دریا وصل باشد ریشه هایش!
هوا ابری و خودسر می شود ، باد
وزد باز و قوی تر می شود ، باد
مگو می آورد باران ، که دیدم
به مرگ باغ منجر می شود ، باد
گرفته غصــه از پــا تا سرم را
تو قیچی می کنی؛ غم نه ، پرم را
تو یک پایم شکستی ، تا نلنگم
شکستی باز پــای دیگرم را!!
مــرا کردی عزیــــز و ... دربـــدر بعد!
مـــرا بردی دل و ... رفتی سفـــر بعد
دلم کنده ... سپس ساقه ... سپس گل!
دلت ناخن ... سپس چاقو ... تبر بعد!