از من که نگاه برکنی ، نابودم
نیمی کف خاکستر و نیمی دودم
از دانه نهال و از نهالی به درخت
با دست تو راه زندگی پیمودم!
برگرد و مکن دور ، وفا را از خود
برگرد و جدا کن ، من و ما را از خود
آن ، روح خدا هست دمیده در من
ای دوست! مرنجان تو خدا را از خود!!
تعریف تو را شنیده بودم از پیش
طعم نگهت چشیده بودم از پیش
وقتی که تو را دفعه ی اول دیدم
صد بار تو گویی دیده بودم از پیش!
جز عشق تو در سینه ی خود جا ندهم
من عشق تو را به کلّ دنیا ندهم!
اینجا همه سردند ، تــو تنها گرمی
خود را نه، به دست خود به سرما ندهم
دنیا ، همه شعر است بخوانی یانه
یک چشمه از عشق است ، بدانی یا نه
می تازد و می برد زمین را با خود!
تو بر سر جای خود بمانی یا نه!
همسایه ها تعجب کرده بودند!
مادر شهید به اصرار از خدا خواسته بود، بدن شهیدش به وطن برگرده.
همرزم های شهید تعجب کرده بودند!
شهید از خدا خواسته بود، در راه او اثری ازش باقی نمونه.
و الان خاکستر شهید رو دست مردم می رفت!!
بهش گفتم:
« آدم خیلی بزرگی هستی که تو بدترین جا، با بدترین شرایط زندگی می کنی و اینقده شادمانی!
هر کی دیگه جای تو بود ... »
با دلخوری حرفمو قطع کرد و گفت:
« می دونی با این حرف ها احساس خوشبختیی که نسبت به زندگیم داشتم ، داری ازم می گیری؟ »
از دلداری دادن خودم خجالت کشیدم!
خنده ی پسرک رو که دید ؛ افسوس خورد ...
که چرا پولی رو که برا جیغ زدن به تونل وحشت داده بود ، به بستنی دیگه ای نداده بود
تا خنده ی دیگه ای رو ببینه!
تو بیرون از منی؟ نه ، اندرونی
تو جاری در رگانم جای خونی!
که فرموده؟ «ستون دین نماز است»
برای من ، تو هم حکم ستونی!!
چرا ممنون نباشم از جبینــم؟!
از این درد و غم و رنجی که بینم؟!
مگر جای خوشی و غم بگردد!!
من آن گه خوش ترین فرد زمینم!!