آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

هر تولدی را مرگی ست!
و فاصله ی تولد تا مرگ، فرصتی ست برای اندیشیدن و به کار بستن!
باشد که رستگار شویم!

پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۴۷۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آبی» ثبت شده است

کوچ 2


زمین ، سبز و تر و زیباست اینجا

شکـــوه آسمــان پیداست اینجا

پرنـــده! شهــر ما شهــر بهــاران

سخن از کوچ ، بی معناست اینجا

پشیمان


بـــــدم ، اما پشیمـــــان در ته دل

تقاضــامند احســــــان ، در ته دل

بدی های من از بدبختی ام هست!

ندارم قصــد عصیـــان ، در ته دل!

بهت


 دلم در پیچ آب و قوت ، مانده ست

 دلم در چنگ دو طاغوت مانده ست!

 چگونه بهـت چشمــم را کند باز؟!

 که خود در کار خود مبهوت مانده ست!

وسعت


نمی گویم: «سکون ما را ببخشای»

دلم تنگ و ... دلم را جا ببخشای!

که بر استخر طوفان داده و موج؟!

دلــم را وسعت دریــــا ببخشای!

گناه


به لب ، نام تو را بردن گناه است!

- در این بحبوحه - دل ، فکر نگاه است!

دلـــم را هر که می خواهد ببیند!

از این پس روزگار دل سیاه است!

الهام


دعــا کن در تمنایـــت بمیرم

به عشق روی زیبایت بمیرم

شده الهام، می میرم من امشب

بیا ، تا بلکه در پایت بمیرم!

شور


چنان ایام نزدیک بهـــــارم!

             نمانده آنقدَر تا انفجــــارم!

 به زودی سبزی وشور وطراوت

            بریزد چکّه چکّه از کنارم!

بخشش


مــرا بر دیــن توحیــــدی بمیران!

به راهــــی که پسندیدی بمیران

نه وقتی توشه برگیرم - خیال است -

مرا وقتی که بخشیدی ، بمیران

امید 2


گذشتی و گرفتی روی ماهت

گرفتی از نگاه من ، نگاهت!

نگفتی با خودت من این همه وقت

به امّیدی نشستم توی راهت؟!

تو از مشرق بیا!


به دنیا آن چنان اسبی بتازد!

به ماه و اخترش بر خود بنازد!

تو از مشرق بیا ، تا پیش پایت

شب لجبـــاز تیره ، رنگ بازد!