دلی دارم ، به بال قو ببندم!
به پــای چابــک آهـــــو ببندم!
که ام؟ آن که دل از عالم گرفته
که ای؟ اویی که دل بر او ببندم
گلم ... سمت نگاهم آسمان هاست!
عقابم ... قاب راهم آسمان هاست!
روم آنقـــدر بالا ، تا به خورشیــــد -
رسم ؛ من جایگاهم آسمان هاست!
اگر دنیا قفس ؛ مثل قناری
به ذهن و گوش مردم باش جاری
در این زندان نمی مانی ، چنان کن
بماند از تو خوبی ، یادگاری
سکوت و گریه و خنده ، یکی بود!
گذشته ، حال ، آینده ، یکی بود!
جهان و هرچه در آن است یعنی
همه فانی و پاینده یکی بود!!
نمی بیند کسی درد وغمم را
نمی بیند کنارم ، همدمم را
ندارد تاب دنیای مرا ، کس
برم با خود به گورم ، عالمم را
گذشتم هر زمان از پیش چشمت
چشیدم از ته جان ، نیش چشمت
چه مژگان درازی دردسر ساز
حیا کن ماه من! از ریش چشمت!!
به یاران مهر کردم ، شیر گشتند!
به چشمشان گرفتم ، تیر گشتند!
به جنگ دشمنان که رفته بودم
همه مغلوب این شمشیر گشتند!
زدی در سینه ی من زنگ ، ای دل!
بزن بر چنگ دستی ، چنگ ای دل!
نبود و بود تــو با هم مســاوی ست
نه بو داری ، نه طعم و رنگ ای دل!
من از چشمان سرسبز تو دورم
میــان چشمــه های آب شــورم
تو تا برگردی از غربت گل من!
کند این آب - این تیزآب - کورم
تو می گویی چرا مبهم بگویم؟!
به جای شادی از ماتم بگویم؟!
چگونه وصف چیزی را که هرگز
به عمر خود ندیده ام بگویم؟!!