سحر کردیم در تب ها ، چه شب ها
چه شب ها قصـه ی ما بود و تب ها
بهاران است و باید گل بگــــــــوییم!
هنـــوزم گیــــــر پائیـــــــــزند لــب ها!
رفیقی زین همه آدم ندارم
و بهره ی عشقی از عالم ندارم!
ندارم مال و مکنت؛ این خلایق
گمان دارند قلبی هم ندارم!!
دل و دل شوره ها مرسوم من شد!
انیس لحظه های شوم من شد
تو از اول نرفتی تــا بیـــــــــــایی!
دروغ چشم تو معلوم من شد!!
به پایت بند محکم می کنم دل!
قسم ؛ روی تو را کم می کنم دل!
من از دست تو کم آسیب دیدم؟!
تو را این بار آدم می کنم! دل!
دل خونم! نبینم بد بگویی
هر آنچه بر لبت آمد بگویی
دل من! کینه ها ارزش ندارند
فقط از عشق می باید بگویی!
دل( آبــــی ) اگر غم می پسندد
غمی با عشـــــــق توأم می پسندد!
غـــم دنیـــــا، غــــم روزی، غــــم روز
برای خلـــــق عالــــــم می پسندد!
شده خاک و ... غم جان دارد ( آبی1 )
به دل - خاک است - و طوفان دارد ( آبی )
شده خاک و هنوزم بر سر راه ...
به برگشــــت تو ایمــــــان دارد ( آبی )
1- ( آبی ): تخلص شاعر است.
فتاده از درختی ... برگ زردی
به زیر پای باد هرزه گردی
تو وقتی می بریدی از رفیقان
دلم! فکر غریبی را نکردی؟!
تو از دریا ره ساحل گرفتی!
دلی داده بودی، آن دل گرفتی
شکافی کنده بودم ، رو به باغت
شکاف روزنم را گل گرفتی!