آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

هر تولدی را مرگی ست!
و فاصله ی تولد تا مرگ، فرصتی ست برای اندیشیدن و به کار بستن!
باشد که رستگار شویم!

پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۴۷۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شورگشتی» ثبت شده است

پرپر


گلی پرپر شد و در بادها رفت!

در اشک و آه و جیغ و دادها رفت!

نپاشیده رگ و پی از رگ و پی

گــل پــرپــر شده از یادها رفت!!

عینک دودی


تیپش حسابی عوض شده بود!

عینک دودیش بیش از همه تو چشم می زد!!

مرد مطمئن شد « زن » زنی که می خواد نیست!

محضردار صیغه ی طلاقو که جاری می کرد

زن از پشت عینک ، چشمای سرخ و گود افتادش رو به زمین دوخته بود!

یاد


دور از رخ یــار ، روز را شــب کردم

آن قدر زدم جوش که شب، تب کردم!

در آتــتش تـب ... یاد امام سجــاد!

در دوری یـــار ... یاد زینـــب کردم!

نیل


راه از چه و چاله یافتن بایستی

رو از چپ و راست تافتن بایستی

گاهی که به نیل می خوری در راهت

موسی شده و شکافتن بایستی!

مبادا


ای سینه! مبادا به کسی خو گیری!

ظلم است و مبادا که دل از او گیری!

نه باش چو دریـــا ... که تلاطـــم بکند!

نه باش چو مرداب ... به خود بو گیری!

تاوان


بس نبود آن همه تاوان گناه

که روی باز همان باطل راه؟!

           چه همه زود فراموشت شد

           قصه ی آن همه رنج جانکاه!

تو نبودی که زدی خانه ی او

در شب جمعه به اشک و با آه؟

            « که نما دور بلا را ز سرم

            که ببخشای مرا عمر تباه

به تو سوگند که گر این بکنی

نروم هیچ دگر ز ین درگاه »

        خوب دیدی که خداوند چه کرد

           خوب دیدی کرم شاهنشاه

ولی ای وای! نمودی پاره

ریسمانی که گرفتی در چاه

            تا مواجه به گناهی گشتی

              بردی از یاد ، تعهد ناگاه

باز برگرد ... و العفو العفو

باز برگرد ... و الله الله

رؤیا


میان باغی از سیب و انارم!

            چه احساس قشنگی با تو دارم!

تمام عمر ، این روز و شبم را

           چو رؤیایی به خاطر می سپارم!

الهی! 2


الهی! گیـــرد آتـــش دامـــن من

الهی! خـــرد گـــردد گــردن من

که مــن آنــــقدر بر جایـــم نشستم

که آمد یار - خود ، بر دیدن من!!

چشم آبی


دوباره آمدم رفتم نشستم

قلم های سیاهم را شکستم!

نوشتم : چشم های آبی تو

قلم پرواز کرد ، از لای دستم!!

عید


شب عید و ... شبی مسعود باشد

شــب نقــل و چــراغ و عــود باشد!

و نه ؛ عید من آن روز و شبی هست

که یار از دست من خوشنود باشد!