آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

هر تولدی را مرگی ست!
و فاصله ی تولد تا مرگ، فرصتی ست برای اندیشیدن و به کار بستن!
باشد که رستگار شویم!

پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۲۶ مطلب با موضوع «از دفتر منتشر شده ی تنها تو را به عشق خواستم» ثبت شده است

عشق یعنی ...


خسته از روز و شبم کردی تو

به خدا جان به لبم کردی تو

               تونگفتی که مگر می آیی؟

               تو نگفتی ز سفر می آیی؟

تا بلیطی بخری می کشی ام

تا غمی را ببری ، می کشی ام!

              منتظر بودم و بی خود بودم

              در عطش بودم و لابد بودم

تو نگفتی که من اینجا تنهام؟!

میرم از دوری ات آرام آرام!

            دل تو ...

آشنایی


چو او نبود

دلم به زور می طپید

کنون ولی

دلم به شور می طپد!

*

چو او نبود

دقیقه ها به روی دست عمر باد کرده بود!

و او ...

اشک نیلوفر

دیشب دلم شکست!

نیلوفری که پای درختی قوی و مست

واهی ، به انتظار محبت دخیل بست!

تا در پناه او

محفوظ ماند، از ستم باد بدپرست

از حمله ی تگرگ

از وحشت گسست

اما ... نمانده است!

*

نیلوفر دلم در پای آن درخت

این گونه بود رست!

*

کو نور آفتاب؟!

کو نور ماهتاب؟!

بگرفته راه نور به من

با هزار دست!!

*

کو سفره ی غذا؟!

کو جویه های آب؟!

تنها برای خویش بخواهد

هر آنچه هست!

او ، او ... بلند پست!

*

صبح است ، صبح زود

چک چک صدای اشک!

انگار بهترم ...

سوزم فرو نشست!

       

گذشته های متین


در این شبانه ، مَهَم نیست همنشین با من

شب عزیز خدا ، مهربان ترین با من

دعا به پشت دعا ، هیچ کس معطل نیست

و سینه، بر سر این ذکر دل نشین با من

و شانه ها که خرابند - خانه شان آباد -

شدست ریزش این سایه ها ، عجین با من

 

دلم سیاه ، جبینم سیاه ، کار سیاهآئینه

شبی کنار بیا نور آخرین! با من

به سوی توست که کش آورند دستانم

چه می کنند گدایان نازنین با من!

چقدر ضجه نمودم ، چقدر اشکم ریخت

دعا! مکن به که سوگند - اینچنین با من

 

و اشک نیست، و خون نیست ، آئینه ست

و عکس توست که افتاده بر زمین با من!

زدم به قلب خیابان ، ومسجد آلوده ست

و هیچ نسبت ندارند مؤمنین با من!

نیامدی و پی ات مرکبی نیی در راه!

گذشته های متین مرا مبین با من!

ای عشق

ماه


خوش آن زمانه ای که نگردی، نگاه من!

تا چند ناظر غم و دردی؟! نگــــاه من!

شب ... آشنا زنِ بی سر پناه و تـــو

فکری به حال ماه نکردی! نگاه من!

گلوی باطل


جوانی ام نرفته، جز ... در آرزوی باطلی

خدا! چه داده ای مرا؟! ... دلِ مگوی باطلی

 کسی ز خویش گم شده، به کوچه های جهل و من

 به جست و جو فتاده ام ... به جست و جوی باطلی

برو برو،  بــــــــــرو هوس! خدای وادی عبث!

چه خوانده ای به گوش من، به جز گلوی باطلی؟!

چقدر با خودِ خودم به گفت و گو نشسته ام

که ای بشر! بشر بشو؛ چه گفت و گوی باطلی!

خوشا زمین گذاشتن، سر پر از غرور را

نه قیل و قال بیخودی، نه های و هوی باطلی

نماز خوانده ام؟ بلی - قبولی اش ... خدا کند -

نماز خوانده ام ولی، وضو وضوی باطلی!

به سوی باده رفتنم، در این زمانه حتمی و

فقط ببخش، می روم اگر به سوی باطلی!

دقیقه ها غنیمت است ... شعر بایدم نوشت

و تشنه ای که می کشد، به سر سبوی باطلی!

اشتباه


دل رفــــــت سراســــــیمه به راهـــــــی دیـــــــــگر

من هـــــم پــــــی او و ... اشـــــتباهــــــی دیــــــگر!

- یـــــک کــــوه! - جرائمــــم نمـــی بخـــــشد دوســت

ایــــن نیــــز، خـــودش هسـت گنــــاهــــی دیـــــــــگر!

روی گل تو


روی گل تو ... سپیده باید گفتن!

یک باغ خزان ندیده باید گفتن!

پیش تو رباعی و دوبیتی کوتاه

در وصف شما قصیده باید گفتن!

لعن


به عالم گرد غم پاشیده دیدم

بساط مهر را برچیده دیدم

شده کارم همه لعن گِل و گُل

چو مرغی در قفس خشکیده دیدم!