آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

هر تولدی را مرگی ست!
و فاصله ی تولد تا مرگ، فرصتی ست برای اندیشیدن و به کار بستن!
باشد که رستگار شویم!

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱۴ مطلب با موضوع «از آخرین سروده ها» ثبت شده است

بهانه

می رفت که روی هم پلاسیده شوند !

از صفحه ی روزگار برچیده شوند !

« عشق تو » بهانه دست نااهلان داد !

از چشم تو گفتند که خود دیده شوند !!!

آوار (۲)

غم ها همه روی هم تلنبار شدند

دادند به هم دست و به هم یار شدند

ماندند که تو به من بگویی : « برگرد »

آن گاه به روی سرم آوار شدند !!

رو آب دریا

مث خونی که تو رگ ها می دوه

یاد تو - توی دل ما می دوه

می دوم من پی تو ، تو می دوی

می دوه کویر و ... دریا می دوه

من کجا و تو ؟! تو چون پهلوونی -

به سرش گرفته دنیا - می دوه

پی یوسفی اگه ؟ پا بدوون

نه فقط چشم زلیخا می دوه !

هر چه می دوم رسم ... نمی رسم

مث اون کسی که درجا می دوه !

کی زنم جوانه؟ تا به استخون -

تو که نیستی سوز سرما می دوه !

سهم من از عاشقی: گریه ی شور

عارفی رو آب دریا می دوه !

ترانه ای برا امام رضا (ع)

آقا جون! امام رضا!        دلم تنگه به خدا

کی میشه باز منو دعوت بکنین؟

کی میشه غرق خجالت بکنین؟!


آفا جون! امام رضا!       دل من تنگه آقا!

کی میشه بیام بشینم حرمت؟

کی میشه بازم ببینم کرمت؟!


آقا جون! امام رضا!        دل من، تنگ شما

آقا جون! بسه دیگه دربدری

منو انتخاب بکن به نوکری


آقا جون! امام رضا!         دل تنگ و اشک و آه

همه ی دار وندار نوکرت

نکنی ردم به جون مادرت


آقا جون! امام رضا!       میون دلتنگیـــــــــیا

گم و گور میشم اگه ولم کنی

چی میشه یه نیگا بر دلم کنی؟!


آقا جون! امام رضا!        دل تنگمو نیگا

ای امام مهربون! نذار برم

دست خالی از تصوّر حرم



خسته

آقا! شفای سینه ی من یک دعا بکن

این قلب گُر گرفته ی من را دوا بکن


آقا! بیا زمین دلم وقف چشم تو

بر این خرابه قصر خودت را بنا بکن


من خسته از فسادم ، دنیا اگرکه نیست

در من ظهور کرده پُرَم از صفا بکن


هر ریسمان که چنگ زدم در هوا برید!

دستم به دست گرم خدا آشنا بکن


آقا! یزیدیان همه جا نعره می زنند!

برخیز مثل باب خودت کربلا بکن


در من کسی به نام شما حرف می زند!

حرفم که با شماست ، عمل هم شما بکن!


یا باز گرد رها ساز از این غمم

یا گوشه ی عبای دلم را رها بکن!


غبطه


من نشسته ؛ بال بال یاکریم

می برد مرا قبال یاکریم

ای گرفتن اوج و پس رها شدن

بر سر جهان ، مثال یاکریم

روی سینه اش گرفته می برد

سیخ کوچکی مدال یاکریم

یک نگاهی آن طرف ، دهنده است

شوق را ، به پا و بال یاکریم

باد می وزد ، و رقص شاخه نیست

دیدنی تر از جدال یاکریم

می چکد جبینش از تلاش و کار

عشق و زندگی ، حلال یاکریم

با تکان من پرید و رفت و برنگشت

من چه ام؟! تو؟! در خیال یاکریم

سایه ها


از یار پرم ، از همه جز او خالی!

حتی عمل از دوزخ و مینو خالی!

قلبی که در او یاد خدا جاری نیست

یک کرته ی تشنه است از جو خالی!

جز او چه کسی هست که ما دل بندیم؟!

از او چه کسی هست که پستو خالی؟!

این بازی سایه هاست از بیرون پُر

دنیاست حباب گونه ای تو خالی!

باشد که به مرگ دوست باشد مرگم

دارم به امید تیغ ، پهلو خالی!

آبی! نشدی سرخ و خجالت بار است

بر لب سخن از گُردی و بازو خالی!

توهم


ای روح نه آرام! آرام

ای رام دلآرام! آرام

          دل پر شده از خود! رحمی

           این گونه مزن جام ، آرام

در راه تو صدها دام است

ای پر زده از دام! آرام

          آنجا که زمین، دیگر نیست

          آنجا به سرِ بام ، آرام

ترک منِ تن بی نامی؟

یا ترک من و نام؟! آرام

        تو هر چه شوی، عارف نه

        الهامــیِ اوهــام! آرام

از چشم تو


من از چشم تو بی خویشی گرفتم

 به دل ، اخلاق درویشی گرفتم

 تو در خود ساختی فرهادی از من

 من از فرهاد تو پیشی گرفتم!

صداقت


از خویش می ترسم!

از دشمن نه!

صداقت که ترس ندارد!