آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

هر تولدی را مرگی ست!
و فاصله ی تولد تا مرگ، فرصتی ست برای اندیشیدن و به کار بستن!
باشد که رستگار شویم!

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

تشنه لب


درست مثل بزرگترها ، آب که می خورد دستشو به سینه میذاشت و می گفت:

قربون لب تشنه ت یا حسین!

اما همه ش از یه چیز ناراحت بود ...

از اینکه چرا وقتی کوچکتر بود ، نمی تونسته قصه ی کربلا را بفهمه تا هر وقت شیر می خورد می گفت:

قربون لب تشنه ت یا علی اصغر!

داستان


خواست داســــــتان بنویسه؛

دفترشو برداشت و نوشت:

« یکی بود، یکی نبود! »

ادامه هر چی فکر کرد،  چیزی به خاطرش نرسید.

سال ها بعد که خبر مرگش پخش شد؛

تُو دفترش هنوز همون دو جمله بود:

« یکی بود، یکی نبود!! »