یه گنجشک پیر پیر و افتاده
زندگی می کرد یه گوشه ی ده
خانم گنجشکه با این همه درد
یکّــه و تنـها زندگی می کرد
آخه حیوونی بچه ای نداشت
از دار دنیــا جوجه ای نداشت
عوضش ولی مــرغ پـر طلـا
جوجه می آورد ده تا و بیست تا
جیک و جیک و جیک جوجه های او
گاهی به این سو گاهی به اون سو
*
تا اینکه یه روز یکی از اونـــا
از بقیه شون می افته جدا
گنجشکه میگه: خوشگل خودم!
بیا تا راهــو نشونــت بدم
اونو می بره این ور و اون ور
براش می گیره دونه های تر
میگه: عزیزم! چه خوش زبونی
دلم وا میشه وقتی می خونی!
با دیدن تو خیلی بهترم
منو میندازی یاد پســرم
پسر شیطون پاره آتیشم
چند وقتی میشه رفته از پیشم
او هم مث تو پرِ سیا داشت
چاق و تپلی نوک طلا داشت
ناز و مهربون ماه آسمون
یه خال سیاه روی بال اون
*
نکنه خودت پسرم باشی؟!
پسرِ از گل - بهترم باشی؟!
آره خودتی پسر منی
آره پسرم! آره مامانی!
این همه مدت تو کجا بودی؟!
چرا این همه بی وفا بودی؟!
نمی گی مامان - دلش می گیره؟!
از دوری تو یه وقت می میره؟!
*
جوجه کوچولو مرد سخنه
میگه که : مرغه - مامان منه
بابای خوبم آقا خروسه
همون که دمش مثل عروسه!
*
خانم گنجشکه میگه: کوچولو!
خروس چی میگه؟ قوقولی قوقو
مرغ پا کوتا قد قدا قدا
چه ربطی داره مرغه به شما؟!
اما مثل تو گنجشک کوچیک
همش میکنه جیک جیک و جیک جیک
ما مثل همیم مثل همدیگه
نه مرغ و خروس نه چیز دیگه!
*
جوجه کوچولو باورش میشه
گنجشکه دیگه مادرش میشه!
با هم میشینن با هم پا میشن
با هم میخورن با هم می خوابن
*
تا یه روزی که مثل گنجشکا
جوجه می پره از جایی بالا!
زمین می خوره بد میشه حالش
هی خون میچکه از پر و بالش
خانم گنجشکه بال و پر زنون
از کار خودش شده پشیمون
فهمیده چیزی عوض نمیشه
پشه هیچ وقتی مگس نمیشه
*
میگه: ببخشید! جیک و جیک و جیک
اشتبــا کــرده گنجشک کوچیک
پسر گلــم! تو یه خروسی
قشنگ و زیبا مثل عروسی
دیدی می خواستم گل ناخوشم!
با خودخواهی ام تو رو بکشم؟!
*
جوجه میخونه قوقو قوقوقو
مامان گنجشکه! این حرفو نگو
تو با این کارت مثل استادی
درسای خوبی یاد ما دادی!
باید که با هم مهربون باشیم
اگه غریبی ... فکر اون باشیم!
مثل قاصدک که پر میگیره
از حال همه خبر می گیره
باید که ما هم خبر بگیریم
هوای تو رو بهتر بگیریم
*
دیگه جوجه ها دونه به دونه
نمی ذارن او تنها بمونه
خانم گنجشکه الحمد للله
حالا دیگه نیست یکه و تنها
به جای یکی ده پسر داره
ده تا پرستار بالا سر داره!
یه بچه ی بی ادب یه بچه ی نق نقو
عربده و دعوا بود کار شب و روز او
هیکل گنـده ی او هیکل پهلـوونی
رفته تا آسمـــونا مانند نردبونــی
*
تو خونه و تو کوچه با همه دعـــوا میکرد
بابا که چیزی میگفت میزد و حاشا میکرد
کوچه میرفت داد میزد میگفت که من ناخوشم
میگفت خبر می برین؟! خبرکِشو می کشــم!
بچه ها از ترس او دیگه امــون نداشتن
راه فراری هم از چنگــال اون نداشتن!
مثل یه دیو زورگو یه دیو بی شاخ و دم
...
یه بچه با مادرش رفته بودن مهمونی
یکسره اذیت می کرد می گفت: « باید بمونی
دلم می خواد هنوزم بازی و بازی کنم »
مامان می گفت: « بگو که زبون درازی کنم »
کوچولوی قصه مون شر و شر و شر می گریه
دلش حسابی پره با دل پر می گریه
اگه مؤدب باشه وقتی که جایی میرن
مامانی قولش میده به شهر بازی برن
*
شهر بازی قشنگه ...
یه بچه با مامان و باباش خواهر و داداش
اومده بود کنار رود!
*
قورباغه ی شیطونی دید که بالا پائین می پرید
پروانه ای سرخ و زرد قورباغه رو به اون زبون درآورد!
پشه ای پرواز می کرد قورباغه این بارم زبون درآورد!
*
بچه کوچولو مثل او
برای پروانه ها به دنبال پشه ها
از تو لب خندونش درمی آورد زبونش!
خواهر و داداش می خوندن:
« زبون زبون زبونه مثل یه مار می مونه
مثل یه مار می مونه که درمیاد از لونه! »
*
زبون بازی ، بازی هر لحظه و ساعتش شد
تا این که عادتش شد!
موقع آب و نونش در می آورد زبونش
برای این و اونش در می آورد زبونش!
*
یه شب باباش میگه براش
قشنگ و صاف و ساده:
« خدا به هر حیوونی یه خلق و خویی داده!
زبون قورباغه مث تفنگه یا چنگای تیز آقا پلنگه!
باهاش شکار می گیره تا این که از گرسنگی نمیره! »
جواب بابا جونش
بچه کوچولو در میاره زبونش!
مامان میگه:
« تربیتت کجا رفت؟ اون ادبت کجا رفت؟ »
برای مامان جون مهربونش
در میاره زبونش!
خواهر و داداش می خوندن:
« زبون زبون زبونه مثل یه مار می مونه
مثل یه مار می مونه که درمیاد از لونه
نیش می زنه فیس و فیس هیچ کسی در امان نیس! »
*
بچه کوچولو قور و قور و قور ، جست می زد
با دست و بی دست می زد!
زبونشو هی تُو و بیرون می برد
یه مرتبه زمین خورد!
زبون به زیر دندون دهان خون زبون خون!
از شدت درد زبون داشت می مرد!
داد می زد و داد می زد
هی داد و فریاد می زد!
باز اون دو تا می خوندن:
« زبون زبون زبونه مثل یه مار می مونه
مثل یه مار می مونه که در میاد از لونه
نیش می زنه فیس و فیس هیچ کسی در امان نیس
تُو دهنت نگه دار تا که نشی گرفتار! »
*
حالا دیگه مثل یه قورباغه نیست
بچه کوچولو ، تربیتش بیست بیست!
منظم و مرتب
بازم همون کوچولوی با ادب!
یه دختر خیلی قشنگ مثل گلا خوش آب و رنگ
اما دلش هی می گیره مانند یک غنچه ی تنگ!
اسم قشنگش میدونین؟ اسم قشنگش سپیده
سپیده خانم از کسی - چیزی شنیده؟ یا دیده؟!
خیلی شبا ، نیمه شبا طفلکی از خواب می پره
داد می زنه : کمک کنین منو هیولا می بره!
هر کسی رو که می بینه فکر می کنه گرگ و شیره
- خودش یه بچه آهویی - که می خواد اونو بگیره!
بچه که بود، ترسو نبود حالا چرا اینجوریه؟
حالا دیگه چش نخوره برای خود خانمیه!
*
سپیده ، اون قدیمی ها ...
پرده ی اول:
قوقولی قوقو خروس میخونه
خروسه کجاس؟ رو بوم خونه
علی پا میشه از تو رختخواب
دست و صورتو می شویه با آب
الله اکبـــــر نماز می بنده
خدای خوبم به او میخنده!
ورزش میکنه بشین و پاشو
یه پا رو عقب یه پا رو جلو!
مربا و شیر خامــه و پنیــر
علی نمیشه از صبحونه سیر
پرده ی دوم:
لباس می پوشه ...
یکی بود ، یکی نبود
توی یک جنگل دور
پشت دریای بلور
اونجایی که هر جوره حیوونی بود - مهربون ، نامهربون -
گرم زندگی بودند ، دو تا خرگوش جوون!
اون ورا میدونی بود ؛ خرگوشا می خوندن و جست می زدن...
حیونای دیگه هم دست می زدن!
خرگوشا جوون بودن
خرگوشا محبوب این و اون بودن!
می کشیدن همه هورا براشون
گل می چیدن ...
توی یه شهر قشنگ
پای یه کوه بلند
سه تا گربه زندگی می کردن:
« پیشی و پیش پیشی و میو میو »
*
همه چی خدا به اون ها داده بود:
جای خوب ، غذای خوب ، لباس زیبا داده بود
یه قدّ رعنا داده بود
دو یار و همرا داده بود!
اما اون سه تا به جای دوستی
حرفِ از جنگ می زدن
می پریدن به سر و کله ی هم چنگ می زدن!
...