آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

هر تولدی را مرگی ست!
و فاصله ی تولد تا مرگ، فرصتی ست برای اندیشیدن و به کار بستن!
باشد که رستگار شویم!

پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۴۷۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آبی» ثبت شده است

قصه منظوم: زبون دراز ... زبون مث گردن غاز!

یه بچه با مامان و باباش     خواهر و داداش

اومده بود         کنار رود!

*

قورباغه ی شیطونی دید      که بالا پائین می پرید

پروانه ای سرخ و زرد      قورباغه رو به اون زبون درآورد!

پشه ای پرواز می کرد         قورباغه این بارم زبون درآورد!

*

بچه کوچولو          مثل او

برای پروانه ها        به دنبال پشه ها

از تو لب خندونش        درمی آورد زبونش!

خواهر و داداش می خوندن:

« زبون زبون زبونه      مثل یه مار می مونه

مثل یه مار می مونه       که درمیاد از لونه! »

*

زبون بازی ، بازی هر لحظه و ساعتش شد

تا این که عادتش شد!

موقع آب و نونش        در می آورد زبونش

برای این و اونش      در می آورد زبونش!

*

یه شب باباش      میگه براش

قشنگ و صاف و ساده:

« خدا به هر حیوونی یه خلق و خویی داده!

زبون قورباغه مث تفنگه      یا چنگای تیز آقا پلنگه!

باهاش شکار می گیره    تا این که از گرسنگی نمیره! »

جواب بابا جونش

بچه کوچولو در میاره زبونش!

مامان میگه:

« تربیتت کجا رفت؟     اون ادبت کجا رفت؟ »

برای مامان جون مهربونش

در میاره زبونش!

خواهر و داداش می خوندن:

« زبون زبون زبونه       مثل یه مار می مونه

مثل یه مار می مونه        که درمیاد از لونه

نیش می زنه فیس و فیس    هیچ کسی در امان نیس! »

*

بچه کوچولو قور و قور و قور ، جست می زد

با دست و بی دست می زد!

زبونشو هی تُو و بیرون می برد

یه مرتبه زمین خورد!

زبون به زیر دندون    دهان خون    زبون خون!

از شدت درد زبون داشت می مرد!

داد می زد و داد می زد

هی داد و فریاد می زد!

باز اون دو تا می خوندن:

« زبون زبون زبونه       مثل یه مار می مونه

مثل یه مار می مونه       که در میاد از لونه

نیش می زنه فیس و فیس    هیچ کسی در امان نیس

تُو دهنت نگه دار           تا که نشی گرفتار! »

*

حالا دیگه مثل یه قورباغه نیست

بچه کوچولو ، تربیتش بیست بیست!

منظم و مرتب

بازم همون کوچولوی با ادب!

دلمرده


 سفر بر دور دنیا می کنی تو

 مرا دلمرده پیدا می کنی تو

 و با یک قطره از عشق زلالت

 دلم را مثل دریا می کنی تو!

اجل


تمام کوچه اسپند و گل و نور

عزیز رفته برمی گردد از دور!

اجل هم خواست کاری کرده باشد!

هوا پر شد از عطر سدر و کافور!

رقص مرگ


نگاهم کن ؛ نگاهت پر ستاره ست!

شبانم را نگاهت راه چاره ست!

نگاهم کن ؛ مبین در رقص مرگم

نگاهت راز آغازی دوباره ست!!

طعنه


دلی از عاشقی سرشار دارم

                  دلی از بخــت برخوردار دارم!

حساب طعنه ها از دست من رفت!

                  دلی شکر خدا جادار دارم!

شب ها


چه شب هایی که چون ماه و ستاره

تـــو را دیدم به ایمـــاء و اشـــاره!

همین که شام من می خواست گردد -

سحر ؛ تو غیب می گشتی دوباره!!

ناسزا


چرا باید چنین افسرده باشی؟!

از او هر ناسزایی خورده باشی؟!

دلــم! یک بار دیگــر بر زبــانـت

نبینم اسم یاری برده باشی!!

جدا


به من گفتی : « پر از آینده باشم! »

« تو رفتی همچنان در خنده باشم! »

تـــو دریــای منی ؛ مــن ماهـــی تــو

جـــدا از تــو نبــایــد زنـــده باشـم!!

گمشده!


دل من بحث اهل قم شده باز

دلیل زحمت مردم شده باز

خدایا! از دلم خط و خبر نیست!

مریض کم حواسم گم شده باز!!

پر


دلم خواهد که روزی پر در آرم

                پــر اینــجا تا بر دلبـــر در آرم

روم با سر ، که هنگام رسیدن

         چو کفش از پا ، سر از پیکر در آرم!