آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

هر تولدی را مرگی ست!
و فاصله ی تولد تا مرگ، فرصتی ست برای اندیشیدن و به کار بستن!
باشد که رستگار شویم!

پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۴۷۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آبی» ثبت شده است

ادعا


گمان می بردم از مردم جدایی!

فرشته ای به شکل و رنگ مایی!

تــو هم مثل تمـام مردم شهــر

تهی از عشق و پر از ادعایی!!

درخت


به دستش - اینهمه دستش - بر آورد

به پایـش ، سایه های دل بـر آورد!

تـو نتـوانی چـرا؟! مثل تـو از گِــل

« درخت » از خاک تیره سر برآورد!!

این گونه


نه آن عاقل ، نه این مستم ببینید!

نه آن بالا ، نه این پستم ببینید!

نه شیطانم ، نه از جنس ملائک!

مرا آن گونه که هستم ، ببینید!

سیزده


بهار آمد ، پرستویم کجایی؟!

کجا و با که سرگرم وفایی؟!

دروغ سیزده : من بی خیالت!

دروغ سیزده : تو فکر مایی!

خانواده


ماچ و ماچ و ماچ می کنن

                منو ... ، مامان و بابا

شکر خدا می کنن

               داده منو به اون ها

 

می کنم از تهِ دل

              منم شکر خدا رو

ماچ و ماچ و ماچ مامانو

           ماچ و ماچ و ماچ بابا رو

کتاب مهربونی


من و مامان و بابا       دوباره جمعمون جمع

شب شده و دوباره      ما پروانه ، بابا شمع

 

میگه عزیزم! امروز        بگو چی یاد گرفتی؟!

که بوی کیف و دفتر        بوی سواد گرفتی؟!

 

مــؤدّب و مـــرتّب         نشسته بر دو زانو

- مامان کجاست؟ کنارم    بابا کجاست؟ روبرو -

 

لبامو می کنم تر         با آب مهربــونی

براش قرآن می خونم      « کتاب مهربونی »

مولا


نام تو که می رود ، زمین می لرزد!

دل های غریب مؤمنین می لرزد!

وقتی تو بیایی به عدالت ، مولا!

در گـــور تـن منافقیــن می لرزد!

جدا افتاده


بد دیده ، ولی تمام لبخند زنم!

با خنده دل شکسته را بند زنم!

چون شاخه ای از خلق - جدا افتاده

خود را به درخت عشق پیوند زنم!!

قربانی


 « مرا والله نشناسی اگر بینی!

 هزاران زلزله بر بنیه ام افتاده - دور از تو

 چروک گونه و پیشانی و بینی!

 جوانی رفته - دور از تو!

 *

 تو آن شب ها که من چون ماه بودم -

 ناز می کردی!

 نظرها سوی من

 - من تاج شاهنشاه بودم - ناز می کردی!

 شود آیا که برگردی؟!

 پرستاری به دور پیرمردی در بدر گردی؟!

 دوای عاشق خونین جگر گردی؟!

 بیائی روی تو بینم؟!

 خدایا! من چه طماعم!

 خدایا! من چه خوشبینم! »

 *

 کنارم موسفیدی خل صفت 

  یک ریز می زد حرف!

 زمستان بود و می زد برف!

 و من با واحدی پر از مسافر خانه می رفتم!

 و روی صحبت آن درد ، با من بود!

 و هر چه می زدم خود را به آن در ، مرد با من بود!

 *

 نمی دانم!

 تو می دانی؟!

 گمانم عشق بی جایی

 گرفته ... باز ... قربانی!!

حلوای حوا


چنان آدم شدم از بــــوی تو مســت

تو را حلـــوای حوا بــود در دســت!

زمین چه؟! با تو دوزخ هم بیایم!!

تو هر جا باشی ، آن جایم بهشت است!