خلایق آنچنان رودی ... روان تر
یکی از آن یکی شیرین زبان تر
به جای لطف و لطف و لطف مردم
تو بودی کاش قدری مهربان تر!!
اگه تو پیشم بمونی ، به خدا گناه نمیشه!
به خدا بعد یه عمری ، زندگی تباه نمیشه!
اشتباه و همه دارن ؛ چرا اشتباه دیگه؟
دل هیچ آدم عاشق ، به خدا سیاه نمیشه!!
تو میخوای طلاق و از من ، که بری واسه همیشه
تو خودت خراب و میخوای ، چی میگی که آه! نمیشه!
یادته اون خوشیامون؟ شوخیامون؟! تو میگفتی:
که غلط کرده و گفته که گدایی شاه نمیشه؟!
فرصتی دیگه می خواستم که بگم در اشتباهی
فرصتی بهم ندادی ، میگی رو به راه نمیشه!!
باز در دل درد طغیان می کند
آه یارب! با که گویم درد را؟!
درد یغمای خزانی زودرس
درد شرح ماجرائی سرد را
درد فریاد و جدائی و طلاق
درد دعوای زنی با مرد را
حیف؛ یارب! آشنائی های پیش
...
تو یار نبوده ؛ دم ز یاری بزنی!
غمباری و دم ز غمگساری بزنی!
در آینه خود را بنگر ... شکل تبر
تو با گل من چه حرف داری بزنی؟!
با ذوق به این و آن نشانت دادم
در سینه ی سنگ خلق، جانت دادم!
یک عمر کشیدم انتظار ، آمدی و
با دست خودم به دیگرانت دادم!
گفتی که : نهان نباشی و پیــدایی
گفتی که : دلــم فغان کنــد می آیی
سهم من از این جهان فقط یک لحظه ست
تو سهم مرا به مرگ می بخشایی!!
با چشم فریب مردمان را دیدم
رفتار عجیب مردمان را دیدم!
آن قدر ولی به دهر ماندم زنده
تا مرگ غریب مردمان را دیدم!!
یه دختر خیلی قشنگ مثل گلا خوش آب و رنگ
اما دلش هی می گیره مانند یک غنچه ی تنگ!
اسم قشنگش میدونین؟ اسم قشنگش سپیده
سپیده خانم از کسی - چیزی شنیده؟ یا دیده؟!
خیلی شبا ، نیمه شبا طفلکی از خواب می پره
داد می زنه : کمک کنین منو هیولا می بره!
هر کسی رو که می بینه فکر می کنه گرگ و شیره
- خودش یه بچه آهویی - که می خواد اونو بگیره!
بچه که بود، ترسو نبود حالا چرا اینجوریه؟
حالا دیگه چش نخوره برای خود خانمیه!
*
سپیده ، اون قدیمی ها ...
« رونالدو ی 27 ساله ... تو اوج فوتبالش ...
یه پاس برا شماره ی ده ...
او پشتش به دروازه ست ، اما می چرخه ...
چه حرکتی! یک نفر ... دو نفر ... سه نفر را به راحتی دریبل می زنه!
توپو با مهارت تمام از بالای سر دروازبان بارسا به تور می چسبونه!
گل ... گل ... گل ...! از بازیکن ایرانی رئال مادرید! »
از فرط خوشحالی از خواب می پره ...
امروز حسابی شارژه!
تصمیم جدی داره ، جامو بدون هیچ باختی به خونه بیاره!!
*
کلید رایانه رو که می زنه!!
صدای مامانش بلند میشه:
« پسر! خجالت بکش!
37 سالت شده ، هنو نمی خوای دنبال یه کاری بری؟!! »
نشستم بی تو از شب تا سحرگاه
شکستم در گلویم گریه و آه
تو دور و ماه دور ، آیا چه می شد
تو را از دور می دیدم چنان ماه؟!