پرنده در قفس ، دلتنگ لونه
دوبیتی های بابا رو می خونه
پرنـــده می کنه یـــاد زمانـــی
که گیر افتاد با یک مشت دونه!
هوا و خانه و کویم ، سیاهه
دل مست هوس جویم ، سیاهه
زدم جام گناهی در دل شب
هوا روشن شد و رویم سیاهه!!
چو مو از عشق بی تابه؟! ندونم
دو چشمش چشمه ی آبه؟! ندونم
مـــو که بیــــدار شب های درازم
گلـــم بیـــداره یا خوابــــه؟ ندونم
من عشقم در دل تو جا ندارد!
تو عشقت در دلم معنا ندارد!
بیا بر زندگی شیرین نشینیم!
تفاهم هیچ کس چون ما ندارد!
چقدر از دوری تو غصه خوردم
نه خوردم غصه ، از دست تو مردم!
بله مردم ، ولی یک لحظه حتی
قسم بر عشق ، از یادت نبردم!
یکی چون تو ، به دل لبخند دارد!
یکی چون من ، به غم الوند دارد!
مگر تو یار من گردی! که گویند:
خوشی با ناخوشی پیوند دارد!!
زمین ، سبز و تر و زیباست اینجا
شکـــوه آسمــان پیداست اینجا
پرنـــده! شهــر ما شهــر بهــاران
سخن از کوچ ، بی معناست اینجا
بـــــدم ، اما پشیمـــــان در ته دل
تقاضــامند احســــــان ، در ته دل
بدی های من از بدبختی ام هست!
ندارم قصــد عصیـــان ، در ته دل!
دلم در پیچ آب و قوت ، مانده ست
دلم در چنگ دو طاغوت مانده ست!
چگونه بهـت چشمــم را کند باز؟!
که خود در کار خود مبهوت مانده ست!
نمی گویم: «سکون ما را ببخشای»
دلم تنگ و ... دلم را جا ببخشای!
که بر استخر طوفان داده و موج؟!
دلــم را وسعت دریــــا ببخشای!