در گورستان ، طعم پدر بزرگ می دهد توت!
خدا رحمتی چه شیرینیی دارد!
کاش بماند درخت!
تا بنوشانم خود را به نواده ها!!
الله! رهانیده ز دامم گردان
بر لشکر ابلیس حرامم گردان!
مؤمن کن و متقی کن و بعد از آن
بر زمره ی متقین امامم گردان!!
غم ... رُفته و دور می کنی ؛ کورم من
دل ... خانه ی نور می کنی ؛ کورم من
بر دسـت و لـب منـتظـرانت آقـــا!
هر جمـعه ظهـور می کنی ؛ کـورم من
بوسم ز روی عشق سراسر ضریح تو
دارایی ام دلی ؛ فکنم در ضریح تو
مردم نیاز خویش به نخ بسته می روند
من خویش را گره زده ام بر ضریح تو!!
جوانی صرف شعر و نای و نی شد
بهــار عمـــر من بیهوده طی شد!
نفهمیــدم ز بس ســرگــــرم بودم
تمام - این فرصت یک بار - کی شد؟!
ز جرم من گذشتی سر به سر دوست!
تو خوبی با من و من خوب تر! دوست!
نمی کردم بـــدی ، آیـــا که می داد
ز خوبــی تو مردم را خبر؟!!! دوست!
تو افتادی به بندی ، پای بیدی
پس از آن بی قفس خود را ندیدی
فقط یک لحظه پایت را گشودند!
همان یک لحظه باید می پریدی!
یه بچه با مامان و باباش خواهر و داداش
اومده بود کنار رود!
*
قورباغه ی شیطونی دید که بالا پائین می پرید
پروانه ای سرخ و زرد قورباغه رو به اون زبون درآورد!
پشه ای پرواز می کرد قورباغه این بارم زبون درآورد!
*
بچه کوچولو مثل او
برای پروانه ها به دنبال پشه ها
از تو لب خندونش درمی آورد زبونش!
خواهر و داداش می خوندن:
« زبون زبون زبونه مثل یه مار می مونه
مثل یه مار می مونه که درمیاد از لونه! »
*
زبون بازی ، بازی هر لحظه و ساعتش شد
تا این که عادتش شد!
موقع آب و نونش در می آورد زبونش
برای این و اونش در می آورد زبونش!
*
یه شب باباش میگه براش
قشنگ و صاف و ساده:
« خدا به هر حیوونی یه خلق و خویی داده!
زبون قورباغه مث تفنگه یا چنگای تیز آقا پلنگه!
باهاش شکار می گیره تا این که از گرسنگی نمیره! »
جواب بابا جونش
بچه کوچولو در میاره زبونش!
مامان میگه:
« تربیتت کجا رفت؟ اون ادبت کجا رفت؟ »
برای مامان جون مهربونش
در میاره زبونش!
خواهر و داداش می خوندن:
« زبون زبون زبونه مثل یه مار می مونه
مثل یه مار می مونه که درمیاد از لونه
نیش می زنه فیس و فیس هیچ کسی در امان نیس! »
*
بچه کوچولو قور و قور و قور ، جست می زد
با دست و بی دست می زد!
زبونشو هی تُو و بیرون می برد
یه مرتبه زمین خورد!
زبون به زیر دندون دهان خون زبون خون!
از شدت درد زبون داشت می مرد!
داد می زد و داد می زد
هی داد و فریاد می زد!
باز اون دو تا می خوندن:
« زبون زبون زبونه مثل یه مار می مونه
مثل یه مار می مونه که در میاد از لونه
نیش می زنه فیس و فیس هیچ کسی در امان نیس
تُو دهنت نگه دار تا که نشی گرفتار! »
*
حالا دیگه مثل یه قورباغه نیست
بچه کوچولو ، تربیتش بیست بیست!
منظم و مرتب
بازم همون کوچولوی با ادب!
سفر بر دور دنیا می کنی تو
مرا دلمرده پیدا می کنی تو
و با یک قطره از عشق زلالت
دلم را مثل دریا می کنی تو!
تمام کوچه اسپند و گل و نور
عزیز رفته برمی گردد از دور!
اجل هم خواست کاری کرده باشد!
هوا پر شد از عطر سدر و کافور!