آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

_________الف بِ.................

آبـــــــــــــــی

هر تولدی را مرگی ست!
و فاصله ی تولد تا مرگ، فرصتی ست برای اندیشیدن و به کار بستن!
باشد که رستگار شویم!

پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

۲۳۳ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

پدر بزرگ


در گورستان ، طعم پدر بزرگ می دهد توت!

خدا رحمتی چه شیرینیی دارد!

کاش بماند درخت!

تا بنوشانم خود را به نواده ها!!

امام


الله! رهانیده ز دامم گردان

بر لشکر ابلیس حرامم گردان!

مؤمن کن و متقی کن و بعد از آن

بر زمره ی متقین امامم گردان!!

ظهور


غم ... رُفته و دور می کنی ؛ کورم من

دل ... خانه ی نور می کنی ؛ کورم من

بر دسـت و لـب منـتظـرانت آقـــا!

هر جمـعه ظهـور می کنی ؛ کـورم من

ضریح


بوسم ز روی عشق سراسر ضریح تو

دارایی ام دلی ؛ فکنم در ضریح تو

مردم نیاز خویش به نخ بسته می روند

من خویش را گره زده ام بر ضریح تو!!

جوانی


جوانی صرف شعر و نای و نی شد

بهــار عمـــر من بیهوده طی شد!

نفهمیــدم ز بس ســرگــــرم بودم

تمام - این فرصت یک بار - کی شد؟!

بدی و خوبی


ز جرم من گذشتی سر به سر دوست!

تو خوبی با من و من خوب تر! دوست!

نمی کردم بـــدی ، آیـــا که می داد

ز خوبــی تو مردم را خبر؟!!! دوست!

یک لحظه


 تو افتادی به بندی ، پای بیدی

 پس از آن بی قفس خود را ندیدی

 فقط یک لحظه پایت را گشودند!

 همان یک لحظه باید می پریدی!

قصه منظوم: زبون دراز ... زبون مث گردن غاز!

یه بچه با مامان و باباش     خواهر و داداش

اومده بود         کنار رود!

*

قورباغه ی شیطونی دید      که بالا پائین می پرید

پروانه ای سرخ و زرد      قورباغه رو به اون زبون درآورد!

پشه ای پرواز می کرد         قورباغه این بارم زبون درآورد!

*

بچه کوچولو          مثل او

برای پروانه ها        به دنبال پشه ها

از تو لب خندونش        درمی آورد زبونش!

خواهر و داداش می خوندن:

« زبون زبون زبونه      مثل یه مار می مونه

مثل یه مار می مونه       که درمیاد از لونه! »

*

زبون بازی ، بازی هر لحظه و ساعتش شد

تا این که عادتش شد!

موقع آب و نونش        در می آورد زبونش

برای این و اونش      در می آورد زبونش!

*

یه شب باباش      میگه براش

قشنگ و صاف و ساده:

« خدا به هر حیوونی یه خلق و خویی داده!

زبون قورباغه مث تفنگه      یا چنگای تیز آقا پلنگه!

باهاش شکار می گیره    تا این که از گرسنگی نمیره! »

جواب بابا جونش

بچه کوچولو در میاره زبونش!

مامان میگه:

« تربیتت کجا رفت؟     اون ادبت کجا رفت؟ »

برای مامان جون مهربونش

در میاره زبونش!

خواهر و داداش می خوندن:

« زبون زبون زبونه       مثل یه مار می مونه

مثل یه مار می مونه        که درمیاد از لونه

نیش می زنه فیس و فیس    هیچ کسی در امان نیس! »

*

بچه کوچولو قور و قور و قور ، جست می زد

با دست و بی دست می زد!

زبونشو هی تُو و بیرون می برد

یه مرتبه زمین خورد!

زبون به زیر دندون    دهان خون    زبون خون!

از شدت درد زبون داشت می مرد!

داد می زد و داد می زد

هی داد و فریاد می زد!

باز اون دو تا می خوندن:

« زبون زبون زبونه       مثل یه مار می مونه

مثل یه مار می مونه       که در میاد از لونه

نیش می زنه فیس و فیس    هیچ کسی در امان نیس

تُو دهنت نگه دار           تا که نشی گرفتار! »

*

حالا دیگه مثل یه قورباغه نیست

بچه کوچولو ، تربیتش بیست بیست!

منظم و مرتب

بازم همون کوچولوی با ادب!

دلمرده


 سفر بر دور دنیا می کنی تو

 مرا دلمرده پیدا می کنی تو

 و با یک قطره از عشق زلالت

 دلم را مثل دریا می کنی تو!

اجل


تمام کوچه اسپند و گل و نور

عزیز رفته برمی گردد از دور!

اجل هم خواست کاری کرده باشد!

هوا پر شد از عطر سدر و کافور!