نمی بیند کسی درد وغمم را
نمی بیند کنارم ، همدمم را
ندارد تاب دنیای مرا ، کس
برم با خود به گورم ، عالمم را
گذشتم هر زمان از پیش چشمت
چشیدم از ته جان ، نیش چشمت
چه مژگان درازی دردسر ساز
حیا کن ماه من! از ریش چشمت!!
به یاران مهر کردم ، شیر گشتند!
به چشمشان گرفتم ، تیر گشتند!
به جنگ دشمنان که رفته بودم
همه مغلوب این شمشیر گشتند!
زدی در سینه ی من زنگ ، ای دل!
بزن بر چنگ دستی ، چنگ ای دل!
نبود و بود تــو با هم مســاوی ست
نه بو داری ، نه طعم و رنگ ای دل!
من از چشمان سرسبز تو دورم
میــان چشمــه های آب شــورم
تو تا برگردی از غربت گل من!
کند این آب - این تیزآب - کورم
تو می گویی چرا مبهم بگویم؟!
به جای شادی از ماتم بگویم؟!
چگونه وصف چیزی را که هرگز
به عمر خود ندیده ام بگویم؟!!
دوباره در رهی دیدم تو را من
دویدم دست بوسیدم تو را من
ندانستــم مگر با دیدنم بـــد
چرا احوال پرسیدم تو را من؟!
هوا جان می دهد - جان من! - امروز
بــرای پــر زدن ، در گلشــن امــروز
قناری در قفس حبس و تو در خود
دلم! زیباست بشکن بشکن امروز
به هرجا دیده گردد ردّ پایش
صفا بخشد زمین را با صفایش
نگردد قطع ، فیض چشمه ای که
به دریا وصل باشد ریشه هایش!
هوا ابری و خودسر می شود ، باد
وزد باز و قوی تر می شود ، باد
مگو می آورد باران ، که دیدم
به مرگ باغ منجر می شود ، باد